به بچهها گفتم
به بچهها گفتم:
«از روش بپرید که کثیف نشه.»
یک پارچه سفید بود. پهنش کرده بودند وسط جاده!
«لابد مال یکی از همین موکبهاس؛ باد با خودش آورده.»
داشتیم یکی یکی از روی پارچه میپریدیم که یک نفر بدو بدو آمد، دستمان را گرفت و از روی پارچه ردمان کرد!
تازه فهمیدم که پارچه را باد نیاورده،
مرد عرب کفنش را زیر پای زائران اباعبدالله علیهالسّلام پهن کرده است.
خاطره ای از اربعین
«از روش بپرید که کثیف نشه.»
یک پارچه سفید بود. پهنش کرده بودند وسط جاده!
«لابد مال یکی از همین موکبهاس؛ باد با خودش آورده.»
داشتیم یکی یکی از روی پارچه میپریدیم که یک نفر بدو بدو آمد، دستمان را گرفت و از روی پارچه ردمان کرد!
تازه فهمیدم که پارچه را باد نیاورده،
مرد عرب کفنش را زیر پای زائران اباعبدالله علیهالسّلام پهن کرده است.
خاطره ای از اربعین
- ۲۶۶
- ۲۷ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط