با حسرت دیدار، چه شب ها که سحر شد
با حسرت دیدار، چه شب ها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
.
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکستر افروخته ام زیر و زبر شد
.
تا آمدم از وعده ی دیدار بپرسم
لب های تو محدود به اما و اگر شد
.
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
.
در کوزه ی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
.
#حسین_دهلوی
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
.
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکستر افروخته ام زیر و زبر شد
.
تا آمدم از وعده ی دیدار بپرسم
لب های تو محدود به اما و اگر شد
.
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
.
در کوزه ی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
.
#حسین_دهلوی
۷۹۹
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.