با حسرت دیدار چه شب ها که سحر شد

با حسرت دیدار، چه شب ها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
.
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکستر افروخته ام زیر و زبر شد
.
تا آمدم از وعده ی دیدار بپرسم
لب های تو محدود به اما و اگر شد
.
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
.
در کوزه ی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
.
#حسین_دهلوی
دیدگاه ها (۳)

لایق ِ صحبت ِ بزم ِ تو شدن آسان نیستتب و تاب ِ غم ِ عشق ات ،...

ﮔﺮ ﺯ ﺧﯿﺎﻝ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ ﻋﮑس ﻓﺘﺪ به جاﻡ میﻣﺴﺘﯽ ﭼﺸﻢ ﻣﺴﺖ ﺗﻮ ...

خم زلف تو دام کفر و دین استز کارستان او یک شمه این استجمالت ...

نرگسش چشم و لبش غنچه و خندان لب و مستنازم آن دست که این دست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط