سکوت بر جان طبیعت حکم فرما شد و طلوع خورشید را تماشا میکر
سکوت بر جان طبیعت حکم فرما شد و طلوع خورشید را تماشا میکرد،،،
کوه ها با صدای پای معبود زمان از جان خیش سنگ فرشی بر زمین جلوه بخشیدند ،و عاجزانه منتظر لمس یکتا بر جان سخت خیش بودند،
دریاچه سرد هم در وزش بادهای بهاری تنش را میشست و مظلومانه منتظر آغوش گرم خدا نشسته بود
خداهم با حضورش همچون روح بر قلب سکوت دمید وحکم را از سکوت پس گرفت وخود را در دل طبعیت بیان نمود
و یکباره دیگر بر انسان لبخندی زادو با محبت به تماشای اعمال انسان نشست
و انسان هم غافل بودو به دنبال انچه بود، که در ملک خدا آن را معنا بود...
کوه ها با صدای پای معبود زمان از جان خیش سنگ فرشی بر زمین جلوه بخشیدند ،و عاجزانه منتظر لمس یکتا بر جان سخت خیش بودند،
دریاچه سرد هم در وزش بادهای بهاری تنش را میشست و مظلومانه منتظر آغوش گرم خدا نشسته بود
خداهم با حضورش همچون روح بر قلب سکوت دمید وحکم را از سکوت پس گرفت وخود را در دل طبعیت بیان نمود
و یکباره دیگر بر انسان لبخندی زادو با محبت به تماشای اعمال انسان نشست
و انسان هم غافل بودو به دنبال انچه بود، که در ملک خدا آن را معنا بود...
۵۵۸
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.