شبهای بیقراری هایم را

شبهایِ بیقراری هایم را
نمی دانی؛
آن زمان که
برایِ نجاتم در بغضهایم
دست و پا می زنم؛
گریه اَمانم نمی دهد،
تا
لبانم به شِکوه باز شود؛
و اَز غمهایم بگوید...
دیدگاه ها (۲)

یک روز...یک جا...یک لحظه...دل میدهی...چند روز که بگذرد...هر ...

از تو هم دل کندم ودیگر نپرسیدم زِ خویشچاره‌ی معشوقاگر عاشق ا...

هر کسی که آمدچیزی از ما به غرامت بردیکی دلمان رایکی قرارمان ...

عاشقم ، عاشق ستاره صبح عاشق ابرهای سرگردان عاشق روزهای باران...

اشک هایم مانند یاقوت های بی رنگی از روی صورتم پایین می لغزید...

سلام حضرتِ گره گشا مهدی جانزندگی هایمان فقط دست ...

#مسافرراه عمر پر شده از سنگلاخو من بر می دارم قدم هایم رابا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط