اون روزهایی که خونه رو خریدیم هیچچیز به اندازه داشتن

✏️اون روزهایی که خونه رو خریدیم، هیچ‌چیز به اندازه داشتن یه حیاط بزرگ خوشحالم نمی‌کرد. همیشه یه گوشه‌ای از حیاط، یه گلدون شمعدونی می‌ذاشتم که رنگای قشنگش توی آفتاب می‌درخشید. یادمه صبح‌ها که بیدار می‌شدم، هنوز خواب از چشمام نرفته بود، ولی می‌رفتم روی پله‌ها می‌نشستم، می‌گفتم یه نفس عمیق بکشم، این خونه که حالا شده بود مال خودم، مال خانواده‌ام. اینجا یه جایی بود که خودم زحمت کشیده بودم براش، خونم شده بود، زندگی‌ام شده بود. هر گوشه‌ش رو با دقت ساخته بودم. شب‌ها وقتی بچه‌ها می‌خوابیدن، به حیاط نگاه می‌کردم و دلم از خوشی پر می‌شد. هیچ‌چیز مثل همون لحظات نمی‌شد. زحمت کشیدم براشون، همه‌چی رو از صفر شروع کردم. این گلدون‌ها، این پله‌ها، همه‌شون خاطره‌س، یادگاری از روزهایی که خیلی سخت کار کردم، ولی خوشحال بودم که خونم رو ساختم، جایی که همیشه می‌خواستم.✏️

🌱پ.ن: پدربزرگم میگه آپارتمان خوب نیست کسی از حال کسی باخبر نمیشه کوچیکه جای گل و گلدون و چرخیدن نداره و مهمان پذیر نیست....یه دنیا حرف واسه گفتنه...🌱


📝 #هانیه #نوستالژی #شخصی
#ه_مثل_هانیه #نوستالژیک #خانواده
#آلفا #خاص #هنرمند
#کتابخانه_آلفا #شصتی_ها #هنرمندان
#قصر_عشق #هفتادیا #موسیقی
#نوشته #هشتادیا #طبیعت
#دلنوشته #آپارات #تنهایی
#هنر #ویژه
#تو_و_دیگر_هیچ #ویسگون #پست
دیدگاه ها (۱۱)

✏️یادش بخیر! توی کوچه‌ها بچه‌ها با تیله‌ها بازی می‌کردند. هم...

✏️بعد از رفتن مهمان‌ها، سکوت خانه بیشتر از همیشه به گوش می‌ر...

✏️آنشرلی که پخش میشد؛با توجه به روحیات خاص شخصیت آنشرلی که ه...

✏️یادش به خیر، روزهایی که نوار کاست توی دستگاه ضبط می‌رفت و ...

🍁اون قدیما یه جایی بود به اسم "روی تلویزیون"🍁🌱پ.ن:۱۴۰۴/۸/۲۲🌱...

🍁یه روزهایی میگفتیم کی این درس‌ها تموم میشه کی راحت میشیمولی...

🍁به وقت دهه شصت... یه روز معمولی توی آشپزخونه🍁🌱پ.ن:۱۴۰۴/۹/۴🌱...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط