این زخمهای کهنه رادر عمق جانم دیدو رفت

این زخمهای کهنه را،در عمق جانم دیدو رفت
سیل غم و اندوه را،بر دیدگانم دید و رفت

پاییز را در کوله ای،از برف و بوران مانده ام
این ابرهای تیره را در آسمانم دید و رفت

عمری اسیر دانه و دام غزل‌هایش شدم
صیاد را در گوشهء این آشیانم دیدو رفت


بیمار لبخندش شبی،با اخمهایش جان سپرد
این خنجر نوک تیز را،در استخوانم دیدو رفت
دیدگاه ها (۱۶)

من بیشتر از اینکه صبور باشم، حسودم...به چی یا کی، خیلی مهم ن...

شــــــیـشـــــه دل راشڪستن ...

هرجا قلبی مهربان در حال تپیدن است..آنجا بهشتی در حال روییدن ...

گاهی برای خوشبخت تر بودن باید نبینیم باید بعضی حرف ها را ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط