این زخمهای کهنه رادر عمق جانم دیدو رفت
این زخمهای کهنه را،در عمق جانم دیدو رفت
سیل غم و اندوه را،بر دیدگانم دید و رفت
پاییز را در کوله ای،از برف و بوران مانده ام
این ابرهای تیره را در آسمانم دید و رفت
عمری اسیر دانه و دام غزلهایش شدم
صیاد را در گوشهء این آشیانم دیدو رفت
بیمار لبخندش شبی،با اخمهایش جان سپرد
این خنجر نوک تیز را،در استخوانم دیدو رفت
سیل غم و اندوه را،بر دیدگانم دید و رفت
پاییز را در کوله ای،از برف و بوران مانده ام
این ابرهای تیره را در آسمانم دید و رفت
عمری اسیر دانه و دام غزلهایش شدم
صیاد را در گوشهء این آشیانم دیدو رفت
بیمار لبخندش شبی،با اخمهایش جان سپرد
این خنجر نوک تیز را،در استخوانم دیدو رفت
- ۱.۲k
- ۲۸ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط