میگه دوس داری با کی کجا بری

میگه دوس داری با کی کجا بری
میگم میخوام برم ناکجاآباد و هیشکی رو نشناسم هیشکیم منو نشناسه بشینم لب جوی و گذر عمر ببینم و آخرشم که حضرت عزرائیل و دیدم سرمو تکون بدم بگم نوچ نوچ نوچ قافله عمر عجب میگذرد بعدشم بساطمو جم کنم برم از این کثافت بازار
میگه خو دیوونه تنها میمونی که
میگم اسکول خوب اصن میرم که تنها باشم دیگه
میگه تنهایی حالتو بدتر میکنه
میگم اتفاقا شماها که دورم هستین حالم بدتر میشه یه حالت تهوعه ممتد گریبانمو میگیره ول نمیکنه


پ.ن:شبه و همین پستای چت گذاشتن دیگه
03:31
98.12.😞
دیدگاه ها (۷)

شب دیر خوابیدنا تبدیل شده به اصلا نخوابیدنا😂 😂 😆 06:5698.12....

سه سال گذشت از آخرین باری که با اون پیرهن قرمز و موهای بلند ...

من از کجای این قصه گذشتم؟راه درست بود؟چشمانم باز بود؟دیدم هم...

‏ساعتی در نیمه شب هست که صدای موتور یخچال قطع میشه. اون ساعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط