شعرهای تازه در سرم مرور میشد.
شعرهای تازه در سرم مرور میشد.
میخواستم ارام در فکر تو بنشینم و تک به تک رقص غزلهارا نثار کاغذ کنم.
ایده ای انقلابی به سرم زد.
وقتی تو در هر بیت من نفس میکشی و میدانم که میدانی و میخوانی چرا به دست صاحب اصلی که خودت باشی نرسد؟ امضا و اسم شاعر و تخلص همهاش هیچ است اگر منبع الهامی نباشد؛
باید تمام ترکش های عشقت را به سوی خودت میفرستادم.
باید یاد بگیری وقتی نگاه میکنی و دل میبری و اینجا کسی برای تو مینویسد تاوانش را هم بدهی.
با غرور سربلند کنی و بگویی این من بودم که این جمله ها سرپا است.
آخرین عشق نویس هم تمام شد.
پاکت سفید،
تمبر قلب،
آدرس فرستنده،
صندوق پست،
همه و همه بی تاب بودند؛ حتی ادرس گیرنده.
اما خود گیرنده .......!
نکند اصلا خانه نباشی؟
بغض میکنند طفلک ها؛ پاک خیس میشوند و آدرسها محو و سرگردانیشان بیشتر... فرزندانمان را میگویم، غزل هایی از جنس تو و زاییده افکار من .
نکند پستچی در بزند و دختری با گلهای سرخ روی چادرسفیدش در را باز کند و اتفاقا هم
از نسبت نزدیکی با گیرنده برخوردار باشد که به جای تو امضا کند ؟
نکند بفهند تو هر شب فکرت کجای این شهر در شاه نشین عمارت مجلل پیش کدام زن که شاعر باشد و من باشم به صرف قهوه طلوع را میبوسی؟ زنی که سیاهی موهایش با سپیدی چادر رقیب در جنگ است.
یادت باشد خوب بلدم پیروز میدان باشم اما نه وقتی تو مقابلم باشی.
رها کن این نوشته ها.
از دور قد کشیدن فرزاندانت را ببین و به روی خودت نیاور که میشناسیمان.
من شاعرم،
شعر فرزندانم،
و عشق
مردی که نیست....
#نفس_نویس
#جذاب #خاص #عکس #هنر_عکاسی
میخواستم ارام در فکر تو بنشینم و تک به تک رقص غزلهارا نثار کاغذ کنم.
ایده ای انقلابی به سرم زد.
وقتی تو در هر بیت من نفس میکشی و میدانم که میدانی و میخوانی چرا به دست صاحب اصلی که خودت باشی نرسد؟ امضا و اسم شاعر و تخلص همهاش هیچ است اگر منبع الهامی نباشد؛
باید تمام ترکش های عشقت را به سوی خودت میفرستادم.
باید یاد بگیری وقتی نگاه میکنی و دل میبری و اینجا کسی برای تو مینویسد تاوانش را هم بدهی.
با غرور سربلند کنی و بگویی این من بودم که این جمله ها سرپا است.
آخرین عشق نویس هم تمام شد.
پاکت سفید،
تمبر قلب،
آدرس فرستنده،
صندوق پست،
همه و همه بی تاب بودند؛ حتی ادرس گیرنده.
اما خود گیرنده .......!
نکند اصلا خانه نباشی؟
بغض میکنند طفلک ها؛ پاک خیس میشوند و آدرسها محو و سرگردانیشان بیشتر... فرزندانمان را میگویم، غزل هایی از جنس تو و زاییده افکار من .
نکند پستچی در بزند و دختری با گلهای سرخ روی چادرسفیدش در را باز کند و اتفاقا هم
از نسبت نزدیکی با گیرنده برخوردار باشد که به جای تو امضا کند ؟
نکند بفهند تو هر شب فکرت کجای این شهر در شاه نشین عمارت مجلل پیش کدام زن که شاعر باشد و من باشم به صرف قهوه طلوع را میبوسی؟ زنی که سیاهی موهایش با سپیدی چادر رقیب در جنگ است.
یادت باشد خوب بلدم پیروز میدان باشم اما نه وقتی تو مقابلم باشی.
رها کن این نوشته ها.
از دور قد کشیدن فرزاندانت را ببین و به روی خودت نیاور که میشناسیمان.
من شاعرم،
شعر فرزندانم،
و عشق
مردی که نیست....
#نفس_نویس
#جذاب #خاص #عکس #هنر_عکاسی
۳.۷k
۲۰ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.