ادامه کتاب

📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》

#قسمت_سیُ_نه

یک، دو، سه... بیست!
خیز رفتم جلوی مادر؛ دست‌هایم را مشت کردم و روی فرش، بیست تا شنا رفتم. می‌گفت بدنت ضعیف است، جان نداری که بجنگی! می‌خواستم ابزار عذر را از دستش بگیرم. مدت‌هاست که دارم روی آمادگی جسمانی‌ام کار می‌کنم؛ این هم نشانه‌اش! لبخندی زد. بیست تا شنا فاصله بود بین من و رضایت مادرم! با هم حرف زدیم. گفتم یک روز، امام‌مان، ناصر خواست، عباس رفت به میدان؛ حالا که خواهرِ امام‌مان ناصر می‌خواهد، عباسِ تو نرود به میدان؟ بین یاری‌طلبی این خواهر و برادر که فرق نمی‌گذاریم، می‌گذاریم؟
هرطور بود، لبخند را نشاندم روی صورت مادر... بیرون که رفتم برایش شاخه گلی خریدم. به خانه آمدم و روبرویش ایستادم. سعی می‌کردم که دلواپسیِ مادرانه را در چهره‌اش نبینم. احترام نظامی گذاشتم:«تقدیم با عشق...»...


۳۹
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
دیدگاه ها (۰)

🔘 پیام یک ارتشی باغیرتما برای پس گرفتن جنازه عریان دختر ایرا...

📛 وقتی به ناامنی دامن میزنی و آتش این نفرت دامنگیر خودتم میش...

#به_جای #به_بهانه_آزادی #آشوب#اغتشاشگران_از_مردم_نیستن #اغتش...

🔰رهبر انقلاب اسلامی در ادامه چند نکته را بیان کردند و افزودن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط