آغـــوشِ بـهــارت زده آتـش بغَلـم را
آغـــوشِ بـهــارت زده آتـش بغَلـم را
عطر نفست مست کند چون غزلم را
پیغمبر عاشق نظری کن دلِ کافـر
ای حضرتِ احساس ببخشا دغَلم را
کندوی لبت مزه ی نارنج و بهارست
تـرسـم که بدزدنـد رقیبـان عسلـم را
از روزِ ازل عاشقِ چشمانِ تو بودم
دستان خدا هم گره ای زد ازلم را
ای مرگ تو رحمی به دل عاشقِ ما کن
بـوسیـده لبـش بـاد نبـر دستـه گلـم را
آبِ کفنـم خشـک نشـد بـاز عـروسی !
تـرســم بنشـانـی سَــرِ جـایـم بـدَلم را
عطر نفست مست کند چون غزلم را
پیغمبر عاشق نظری کن دلِ کافـر
ای حضرتِ احساس ببخشا دغَلم را
کندوی لبت مزه ی نارنج و بهارست
تـرسـم که بدزدنـد رقیبـان عسلـم را
از روزِ ازل عاشقِ چشمانِ تو بودم
دستان خدا هم گره ای زد ازلم را
ای مرگ تو رحمی به دل عاشقِ ما کن
بـوسیـده لبـش بـاد نبـر دستـه گلـم را
آبِ کفنـم خشـک نشـد بـاز عـروسی !
تـرســم بنشـانـی سَــرِ جـایـم بـدَلم را
۱.۰k
۲۴ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.