از گندم زارها که میگذرم
از گندم زارها که میگذرم،
دستم به خوشه هاست،
دلم باتو...!
از خیابان که میگذرم،
یاد تو با من است،
چشمم به چراغ راهنما...!
راه که میروم بامنی،
کندتر از من قدم برمیداری،
و زودتر از من به خانه میرسی...!
بگذار هرچه بدی هست،
در این خاک بماند...
من وتو رهگذر کوچه ی عشقیم؛
و همین بس که تو را دوست بدارم
نکندخسته شوی یا که ببازی!
من کنار تو نشستم که تو بر عشق بنازی!
کمکت خواهم کرد،
که به شکرانه ی این عشق،
تو یک کلبه بسازی که در آن بوی خدا هست...
واین حس سر آغاز قشنگیست که
آغاز شود بودن و
بی عشق نماندن....!
به من آهسته بگو:
هستی وهستم.....!
دستم به خوشه هاست،
دلم باتو...!
از خیابان که میگذرم،
یاد تو با من است،
چشمم به چراغ راهنما...!
راه که میروم بامنی،
کندتر از من قدم برمیداری،
و زودتر از من به خانه میرسی...!
بگذار هرچه بدی هست،
در این خاک بماند...
من وتو رهگذر کوچه ی عشقیم؛
و همین بس که تو را دوست بدارم
نکندخسته شوی یا که ببازی!
من کنار تو نشستم که تو بر عشق بنازی!
کمکت خواهم کرد،
که به شکرانه ی این عشق،
تو یک کلبه بسازی که در آن بوی خدا هست...
واین حس سر آغاز قشنگیست که
آغاز شود بودن و
بی عشق نماندن....!
به من آهسته بگو:
هستی وهستم.....!
- ۷۳۸
- ۲۵ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط