پارت ۱ روز اشنایی
پارت ۱ روز اشنایی
خاببب سلام 👁️👄👁️
من با کمک میرای اولین پارت رو دادم
میرای : 🗿🤌🏻
و بریم سراغ پارتتتت 🗿
______________________________
از زبان ا/ت :
ساعت زنگ خورد ساعت ۸:۹ دقیقه صبح بود
خاموشش کردم و آروم نشستم رو تخت و
با دستام چشمام رو مالیدم تا دیدم واضح تر
بشه ، از روی تخت با حالت بی حالی اومدم پایین به سمت آشپز خونه رفتم من معمولا
به خاطر شغل پدر و مادرم خونه تنهام قهوه گذاشتم تا گرم بشه یه کاغذ برداشتم تا لیست خرید رو بنویسم بعد نوشتن لیست خرید به سمت حموم رفتم
_ برش زمانی بعد از حمام _
از حموم اومدم بیرون و با حوله به سمت اتاق
رفتم شونه رو برداشتم و موهام رو شونه کردم
بدنم که خشک شد لباس پوشیدم برای بیرون زیر گاز رو خاموش کردم قهوه رو توی لیوان ریختم و رفتم بیرون ( ره چرا آنقدر طولانی شد 👁️👄👁️)
_ برش زمانی بعد از خرید _
از فروشگاه که رفتم بیرون هوا به شدت ابری و سیاه شد و مثل اینکه تایمی که داخل فروشگاه بودم مثل سگ بارون بارید و حتی متوجه ابری شدن هوا نشدم ( 🗿🗿🤌🏻 )
چون چتر نداشتم مجبور شدم بدو ام که سریع تر برسم داشتم همینجوری میدویدم و مثل موش اب کشیده شده بودم که سر یه پیچ که از خیابون رد میشد بغل پیاده رو یه
پسر که مو های سفید و چشمای آبی داشت توجه ام رو جلب کرد از خیابون که میخواستم با دویدن رد شم حواسم به ماشینی که داشت با سرعت میومد نبود ماشین هم منو ندید
( وقتی دو تا کوورر تو یه خیابونن به روایت تصویر 🗿🤌🏻)
فقط آخرین لحظه وسط خیابون صدای همون پسر رو شنیدم که داد زد : مواظب باششش
و....
بوم سیاهی :)
قبل از بیهوش شدنم آخرین لحظه که چشمام رو باز کردم اون پسر دوید بالا سرم و چتر رو بالا سرم نگه داشت و هی تکونم میداد دورم خونی بود وسایل های تو دستم افتاده بود دیگه طاقت نیاوردم و بیهوش شدم
________________________________
خاااابببب اینم چرت و پرت تحویل شوما ^^
میرای : ریدی 🤌🏻
من : میدونم ^^
اوکی نظرت ؟
نظر بدید برا پارت بعدددد
لایک بالا ۲۰ تا ^^
و تا درودی دیگر پارت
نه منظورم این بود که تا پارتی دیگر بدرود ^^
آی دستم ಠ‿ಠ
خاببب سلام 👁️👄👁️
من با کمک میرای اولین پارت رو دادم
میرای : 🗿🤌🏻
و بریم سراغ پارتتتت 🗿
______________________________
از زبان ا/ت :
ساعت زنگ خورد ساعت ۸:۹ دقیقه صبح بود
خاموشش کردم و آروم نشستم رو تخت و
با دستام چشمام رو مالیدم تا دیدم واضح تر
بشه ، از روی تخت با حالت بی حالی اومدم پایین به سمت آشپز خونه رفتم من معمولا
به خاطر شغل پدر و مادرم خونه تنهام قهوه گذاشتم تا گرم بشه یه کاغذ برداشتم تا لیست خرید رو بنویسم بعد نوشتن لیست خرید به سمت حموم رفتم
_ برش زمانی بعد از حمام _
از حموم اومدم بیرون و با حوله به سمت اتاق
رفتم شونه رو برداشتم و موهام رو شونه کردم
بدنم که خشک شد لباس پوشیدم برای بیرون زیر گاز رو خاموش کردم قهوه رو توی لیوان ریختم و رفتم بیرون ( ره چرا آنقدر طولانی شد 👁️👄👁️)
_ برش زمانی بعد از خرید _
از فروشگاه که رفتم بیرون هوا به شدت ابری و سیاه شد و مثل اینکه تایمی که داخل فروشگاه بودم مثل سگ بارون بارید و حتی متوجه ابری شدن هوا نشدم ( 🗿🗿🤌🏻 )
چون چتر نداشتم مجبور شدم بدو ام که سریع تر برسم داشتم همینجوری میدویدم و مثل موش اب کشیده شده بودم که سر یه پیچ که از خیابون رد میشد بغل پیاده رو یه
پسر که مو های سفید و چشمای آبی داشت توجه ام رو جلب کرد از خیابون که میخواستم با دویدن رد شم حواسم به ماشینی که داشت با سرعت میومد نبود ماشین هم منو ندید
( وقتی دو تا کوورر تو یه خیابونن به روایت تصویر 🗿🤌🏻)
فقط آخرین لحظه وسط خیابون صدای همون پسر رو شنیدم که داد زد : مواظب باششش
و....
بوم سیاهی :)
قبل از بیهوش شدنم آخرین لحظه که چشمام رو باز کردم اون پسر دوید بالا سرم و چتر رو بالا سرم نگه داشت و هی تکونم میداد دورم خونی بود وسایل های تو دستم افتاده بود دیگه طاقت نیاوردم و بیهوش شدم
________________________________
خاااابببب اینم چرت و پرت تحویل شوما ^^
میرای : ریدی 🤌🏻
من : میدونم ^^
اوکی نظرت ؟
نظر بدید برا پارت بعدددد
لایک بالا ۲۰ تا ^^
و تا درودی دیگر پارت
نه منظورم این بود که تا پارتی دیگر بدرود ^^
آی دستم ಠ‿ಠ
۳.۶k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.