نقاشی احساس منازخط کمی بیرون زده
نقاشی احساس من،ازخط کمی بیرون زده
لیلی گمانم دستِ رد،بر سینه ي مجنون زده
این روزها ازعاشقی،تعبیر بیماري شود
خورشیدازدوري ماه،برصورت خودخون زده
دیگربراي این کویر،حتی نمانده یک سراب
قحطی شادي آمده،چنگ دلم محزون زده
فردايِ بی غمها شده،تنهاامیدي دور دست
غم ها قلم راخط به خط،بر دفترِاکنون زده
افسارپاره کرده غم،میتازد اندر شهر ما
رنگی شبیه رنگ شب،بر سینه ي دلخون زده
تنها گمانم بودنت،این درد را درمان کند
ورنه ز دوریت فراق،بر قلبها افسون زده
پروانه را بیدارکن،باخود ببرتا شهر عشق
آنجا که درصحراي او،نقاشی گلگون زده
لیلی گمانم دستِ رد،بر سینه ي مجنون زده
این روزها ازعاشقی،تعبیر بیماري شود
خورشیدازدوري ماه،برصورت خودخون زده
دیگربراي این کویر،حتی نمانده یک سراب
قحطی شادي آمده،چنگ دلم محزون زده
فردايِ بی غمها شده،تنهاامیدي دور دست
غم ها قلم راخط به خط،بر دفترِاکنون زده
افسارپاره کرده غم،میتازد اندر شهر ما
رنگی شبیه رنگ شب،بر سینه ي دلخون زده
تنها گمانم بودنت،این درد را درمان کند
ورنه ز دوریت فراق،بر قلبها افسون زده
پروانه را بیدارکن،باخود ببرتا شهر عشق
آنجا که درصحراي او،نقاشی گلگون زده
- ۸۸۱
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط