رمان یادت باشد ۱۸۱
#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_هشتاد_و_یک
کند، با این حال تنهایم نمی گذاشت. داخل آشپزخانه روی صندلی می نشست و برای من از اشعار حافظ یا حکایت های سعدی میخواند. خستگی من را که می دید، میگفت به آبروی حضرت زهرا ببخش که نمیتونم کمکت کنم. این مدت خیلی به زحمت افتادی. ده روز استراحتم که تموم بشه باید چند روز مرخصی بگیرم از تو مراقبت کنم. کارها رو انجام بدم تا تو بتونی استراحت کنی. بعضی رفتارها در خانه برایش ملکه شده بود. در بدترین شرایط آنها را رعایت می کرد؛ حتی حالا که کمرش درد می کرد. مقید بود بعد از غروب آفتاب حتما نشسته آب بخورد. میگفت از امام صادق روایت داریم که اگر شب نشسته آب بخوریم، رزقمون بیشتر میشه. بین این ده روز استراحت مطلقی که دکتر برای حمید نوشته بود، تولد حضرت زهرا و روز زن بود. به خاطر شرایط جسمی حمید، اصلا به فکر هدیه گرفتن از جانب او نبودم. سپاه برای خانمها برنامه گرفته بود. به اصرار حمید در این جشن شرکت کردم. اول صبح رفتم تا زود برگردم. در طول جشن تمام هوش و حواسم در خانه، پیش حمید مانده بود. وقتی برگشتم دود از کله ام بلند شد. حمید با همان حال رفته بود بیرون و برای من دسته گل و هدیه روز زن خریده بود. قشنگترین هدیه روز زنی بود که گرفتم. نه به خاطر ارزش مادی، به این خاطر که غافلگیر شدم. اصلا فکر نمیکردم حمید با آن شرایط جسمی و درد کمر از پله ها پایین برود و برایم در شلوغی بازار هدیه تهیه کند و این شکلی من را سورپرایز کند. همان روز به من گفت کمرم خیلی درد می کرد. نتونستم برای مادر خودم و مادر تو چیزی بخرم. خودت زحمتش رو بکش رسم هر ساله حمید همین بود. روز تولد حضرت زهرا هم برای من هم برای مادر خودش و هم برای مادر من هدیه می گرفت. روی....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
کند، با این حال تنهایم نمی گذاشت. داخل آشپزخانه روی صندلی می نشست و برای من از اشعار حافظ یا حکایت های سعدی میخواند. خستگی من را که می دید، میگفت به آبروی حضرت زهرا ببخش که نمیتونم کمکت کنم. این مدت خیلی به زحمت افتادی. ده روز استراحتم که تموم بشه باید چند روز مرخصی بگیرم از تو مراقبت کنم. کارها رو انجام بدم تا تو بتونی استراحت کنی. بعضی رفتارها در خانه برایش ملکه شده بود. در بدترین شرایط آنها را رعایت می کرد؛ حتی حالا که کمرش درد می کرد. مقید بود بعد از غروب آفتاب حتما نشسته آب بخورد. میگفت از امام صادق روایت داریم که اگر شب نشسته آب بخوریم، رزقمون بیشتر میشه. بین این ده روز استراحت مطلقی که دکتر برای حمید نوشته بود، تولد حضرت زهرا و روز زن بود. به خاطر شرایط جسمی حمید، اصلا به فکر هدیه گرفتن از جانب او نبودم. سپاه برای خانمها برنامه گرفته بود. به اصرار حمید در این جشن شرکت کردم. اول صبح رفتم تا زود برگردم. در طول جشن تمام هوش و حواسم در خانه، پیش حمید مانده بود. وقتی برگشتم دود از کله ام بلند شد. حمید با همان حال رفته بود بیرون و برای من دسته گل و هدیه روز زن خریده بود. قشنگترین هدیه روز زنی بود که گرفتم. نه به خاطر ارزش مادی، به این خاطر که غافلگیر شدم. اصلا فکر نمیکردم حمید با آن شرایط جسمی و درد کمر از پله ها پایین برود و برایم در شلوغی بازار هدیه تهیه کند و این شکلی من را سورپرایز کند. همان روز به من گفت کمرم خیلی درد می کرد. نتونستم برای مادر خودم و مادر تو چیزی بخرم. خودت زحمتش رو بکش رسم هر ساله حمید همین بود. روز تولد حضرت زهرا هم برای من هم برای مادر خودش و هم برای مادر من هدیه می گرفت. روی....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۶.۶k
۱۰ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.