آخرین نامه مان را به یاد داری؟

آخرین نامه‌مان را به یاد داری؟
_○_○_○_○_○
زبون ا/ت:
یادم میاد تقریبا... زمستون بود، داشتم توی برف راه میرفتم؛ دقیقا بعد بحثی که داشتیم... یکم عجیب بود که بعد بحث فقط راهش کشید و رفت. یکم برام عیجب بود ولی حتما عصبانی بوده...
*گوشیش درمیاره و چک میکنه*
ا/ت: " بیخیال مرتیکه ع‌وضی تو این سرما منو گزاشتی بیرون و میری؟ "

اونموقع هنوز ازش عصبانی بودم، ولی شاید نباید اینجوری حرف میزدم.
از زیر درختی که همیشه تابستون با ران اونجا بودیم رد میشدم به بالا نگاه میکردم که درخت ببینم، برخلاف تابستون ظاهر متفاوتی داشت.
برگهاش ریخته بودن و تنها چیزی که دیده می‌شد برف بود، برف، برف و برف
*ا/ت زیر درختا قدم میزنه*
"ا/ت: لعنت بهت چجوری دلت اومد من سرما خورده همینجوری بندازی بیرون برگردی خونه، قبول دارم بحث بدی بود ولی من گناه داشتممم"

همینجوری که قدم میزدم بچهای کوچیک میدیدم که اینور و اونور میدوییدن
خوشحالی برف بود؟ خب تازه اولین روز برفی ما بود که یکیشون درختی که زیر قدم میزدم تکون داد، کل برفش یهو ریخت روی سرم.
میدونین بیهوش شدم، ولی واقعا حس مزخرفی بود یهو کلی سرما بهم وارد شد.
○_○_○_○_○
نه میدونم این طنز نبود قول میدن پارت بعد بخندونمتون_ اگه خوشتون بیادا😭