سلام ب قسمت دوم داستان من خوش اومدید
سلام ب قسمت دوم داستان من خوش اومدید
ابتدا روی مبل نشسته و ی چایی نسکافه ای چیزی آماده کنید
راوی : خب سلام بیاد قسمت اول رو ی مروری کنیم سوکونا عاشق مگومی میشه ولی از اونجایی که داخل بدن یوجی بود نمیتونست احساسش رو ب مگومی بگه پس نقشه ای رو اجرا کرد ک باعث میشد سوکونا با ی بدن جذاب تر از بدن یوجی خارج بشه حالا میرسیم ب داستان امروز .
اسم داستان : ازدواج غیر ممکن این قسمت : نترس
مکان : توکیوی ساعت : ۱۰:۳۰ شب
یوجی : خب دیگه پسر میتونی بری پیشش
سوکونا : احمق ساعت رو نگاه کردی
یوجی : چی مگه عشق زمان نمیشناسه سوکی
سوکونا : اخ خب
یوجی : خب چی ...؟
سوکونا : میترسم یوجی نمیتونم من من این کارو کردم یعنی الان ازت جدا شدم ولی میترسم من هزار سال تنها بودم و سخت برام ارتباط گرفتن با کسی میدونی ی حس عجیبی داره قلبم وقتی میبینمش خیلی تند میزنم انگار ک میخواد بیاد بیرون و این منو میترسونه ک بک نه ...
یوجی : تا وقتی که امتحان نکردی حق داری نا امید بشی بعدشم من مگومی رو خوب میشناسم اگر واقعاً عاشق باشی صد در صد اون هم عاشقت میشه
راوی : همین طور یوجی و سوکونا با هم حرف میزنند ی صدایی از داخل سایه ها میاد
سوکونا : صدا رو شنیدی
یوجی : چی کی کجا یا خدا حمله کردن
گوجو : نترس منم گوجو
یوجی : آخیش خیالم راحت شد
سوکونا : چی تو اینجا چ غلطی میکنی چقدر از حرفا مونو شنیدی ؟
گوجو : همش هاهاها
سوکونا : ای خدا یوجیییییی
یوجی : چی ؟
سوکونا : گوجو اینجا چ غلطی میکنه تو خبرش کردی
گوجو : اگر مشکلت منم من میرم ولی اینو بدون که ب این راحتی نمیتونی قلبشو ب دست بیاری
سوکونا : خفه شو بابا من میتونم ولی ...
گوجو : نذاشتی حرفمو کامل بزنم تو نمیتونی قلبشو ب دست بیاری چون میترسی
سوکونا : ممنونم از حرفت مثلاً من خودم نمیدونستم
راوی : بین حرف های گوجو و سوکونا یوجی رفت مگومی رو بیار و آورد و...
خب قسمت دوم داستان تموم شد امید وارم خوشتون اومد باش
ابتدا روی مبل نشسته و ی چایی نسکافه ای چیزی آماده کنید
راوی : خب سلام بیاد قسمت اول رو ی مروری کنیم سوکونا عاشق مگومی میشه ولی از اونجایی که داخل بدن یوجی بود نمیتونست احساسش رو ب مگومی بگه پس نقشه ای رو اجرا کرد ک باعث میشد سوکونا با ی بدن جذاب تر از بدن یوجی خارج بشه حالا میرسیم ب داستان امروز .
اسم داستان : ازدواج غیر ممکن این قسمت : نترس
مکان : توکیوی ساعت : ۱۰:۳۰ شب
یوجی : خب دیگه پسر میتونی بری پیشش
سوکونا : احمق ساعت رو نگاه کردی
یوجی : چی مگه عشق زمان نمیشناسه سوکی
سوکونا : اخ خب
یوجی : خب چی ...؟
سوکونا : میترسم یوجی نمیتونم من من این کارو کردم یعنی الان ازت جدا شدم ولی میترسم من هزار سال تنها بودم و سخت برام ارتباط گرفتن با کسی میدونی ی حس عجیبی داره قلبم وقتی میبینمش خیلی تند میزنم انگار ک میخواد بیاد بیرون و این منو میترسونه ک بک نه ...
یوجی : تا وقتی که امتحان نکردی حق داری نا امید بشی بعدشم من مگومی رو خوب میشناسم اگر واقعاً عاشق باشی صد در صد اون هم عاشقت میشه
راوی : همین طور یوجی و سوکونا با هم حرف میزنند ی صدایی از داخل سایه ها میاد
سوکونا : صدا رو شنیدی
یوجی : چی کی کجا یا خدا حمله کردن
گوجو : نترس منم گوجو
یوجی : آخیش خیالم راحت شد
سوکونا : چی تو اینجا چ غلطی میکنی چقدر از حرفا مونو شنیدی ؟
گوجو : همش هاهاها
سوکونا : ای خدا یوجیییییی
یوجی : چی ؟
سوکونا : گوجو اینجا چ غلطی میکنه تو خبرش کردی
گوجو : اگر مشکلت منم من میرم ولی اینو بدون که ب این راحتی نمیتونی قلبشو ب دست بیاری
سوکونا : خفه شو بابا من میتونم ولی ...
گوجو : نذاشتی حرفمو کامل بزنم تو نمیتونی قلبشو ب دست بیاری چون میترسی
سوکونا : ممنونم از حرفت مثلاً من خودم نمیدونستم
راوی : بین حرف های گوجو و سوکونا یوجی رفت مگومی رو بیار و آورد و...
خب قسمت دوم داستان تموم شد امید وارم خوشتون اومد باش
۵.۶k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.