" انتقام شجاعانه "
" انتقام شجاعانه "
اپیزود ۳۵
باجی کلی بوسیدم و بغلم کرد تا هواپیما رسید باجی بغض کرده بود " رسیدی زنگ بزن " " باشه " و رفتم بالا و دست تکون دادم اونم با گریه دست تکون داد و سوار هواپیما شدم وقتی رسیدم ویتنام به باجی زنگ زدم " الو یوکی خوبی رسیدی اونجا همچی خوبه؟ " " آره باجی همچی خوبه منم خوبم و رسیدم " " یوکی لطفا مراقب خودت باش " " تو هم مواظب خودت باش " " خب کاری نداری باجی " " نه عزیزم تو کاری نداری ؟" " نه خدافظ" " خدافظ " و رفتم خونه و چمدونم رو گذاشتم تو ویتنام همچی خوبه رفتم به همسایه ها سر زدم به سوپر مارکت ها و تغییرات رو فهمیدم و به باجی زنگ زدم ولی جواب نداد یکم نگران شدم و کلی پیام دادم و زنگ زدم ولی جواب نداد رفتم یه قهوه درست کردم و تلویزیونو روشن کردم و زدم اخبار توکیو رو نگا کنم " در مرکز توکیو یک آتش سوزی اتفاق افتاده یک نفر به عمد کشته شده و دو نفر آسیب دیدن " که یدفه عکس باجی رو گذاشتن "باجی کیسوکه یکی از بزرگ ترین مافیاهای کشور " داشتم از حال میرفتم که پلیس زنگ زد پایینش نوشته بود ژاپن " الو خانم ساکاماتو یوکی؟ شما آخرین نفری بودین که قبل از حادثه با باجی کیسوکه تماس گرفتین لطفا به اداره پلیس بیاین " زود گوشیمو چمدون باز نکرده ام رو برداشتم و دوییدم سمت ماشین و سوار هواپیما شدم رفتم توکیو و بعدش رفتم اداره پلیس اونا چند تا حرف مضخرف بهم تحویل دادن
از اداره پلیس رفتم بیرون من هیچکدوم از حرفاشون رو باور نکردم حتی یه کلمه اش رو و رفتم رو همون سکوی بلند نشستم و هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ sway رو پلی کردم من همیشه این کارو با باجی میکردم
*پایان فلش بک*
لباس مشکیم رو پوشیدم و رفتم تشیع جنازه میخوام بفهمم واقعا مرده یا نه رسیدم اونجا عکس باجی رو زده بودن و پایینش هم خاکسترش رو گذاشته بودن از خانم اونوریم پرسیدم اسم این مرد چیه " باجی کیسوکه " وسط جمع گریم گرفت اصلا کنترلش دست خودم نبود" باجی مگه قرار نبود منو تنها نزاری مگه نگفتی تحمل ندیدن منو نداری پس کجا رفتی ؟" و نشستم رو زمین " باجی هرجا رفتی برگرد خواهش میکنم باجی تو نمیتونی بمیری من نمیزارم نمیخوام یاد بگیرم که چجوری شبا بدون تو خوابم ببره نکن اینکارو باجی خواهش میکنم برگرد همچی رو میدم باهات بهتر رفتار میکنم همه آرزو هاتو برآورده میکنم فقط نرو " همه اینا رو با گریه فریاد میزدم و بعدش از حال رفتم بعد که به هوش اومدم تو بیمارستان بودم از بیمارستان اومدم بیرون منکه اصلا به الکل و سیگار علاقه نداشتم الان تنها راهکار بهتر شدن حالم همین بود رفتم همون ساختمون بلند متروکه و نشستم رو سکوش و شروع کردم به سیگار کشیدن و الکل خوردن و گریه کردم که یکی اومد پشت سرم
اپیزود ۳۵
باجی کلی بوسیدم و بغلم کرد تا هواپیما رسید باجی بغض کرده بود " رسیدی زنگ بزن " " باشه " و رفتم بالا و دست تکون دادم اونم با گریه دست تکون داد و سوار هواپیما شدم وقتی رسیدم ویتنام به باجی زنگ زدم " الو یوکی خوبی رسیدی اونجا همچی خوبه؟ " " آره باجی همچی خوبه منم خوبم و رسیدم " " یوکی لطفا مراقب خودت باش " " تو هم مواظب خودت باش " " خب کاری نداری باجی " " نه عزیزم تو کاری نداری ؟" " نه خدافظ" " خدافظ " و رفتم خونه و چمدونم رو گذاشتم تو ویتنام همچی خوبه رفتم به همسایه ها سر زدم به سوپر مارکت ها و تغییرات رو فهمیدم و به باجی زنگ زدم ولی جواب نداد یکم نگران شدم و کلی پیام دادم و زنگ زدم ولی جواب نداد رفتم یه قهوه درست کردم و تلویزیونو روشن کردم و زدم اخبار توکیو رو نگا کنم " در مرکز توکیو یک آتش سوزی اتفاق افتاده یک نفر به عمد کشته شده و دو نفر آسیب دیدن " که یدفه عکس باجی رو گذاشتن "باجی کیسوکه یکی از بزرگ ترین مافیاهای کشور " داشتم از حال میرفتم که پلیس زنگ زد پایینش نوشته بود ژاپن " الو خانم ساکاماتو یوکی؟ شما آخرین نفری بودین که قبل از حادثه با باجی کیسوکه تماس گرفتین لطفا به اداره پلیس بیاین " زود گوشیمو چمدون باز نکرده ام رو برداشتم و دوییدم سمت ماشین و سوار هواپیما شدم رفتم توکیو و بعدش رفتم اداره پلیس اونا چند تا حرف مضخرف بهم تحویل دادن
از اداره پلیس رفتم بیرون من هیچکدوم از حرفاشون رو باور نکردم حتی یه کلمه اش رو و رفتم رو همون سکوی بلند نشستم و هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ sway رو پلی کردم من همیشه این کارو با باجی میکردم
*پایان فلش بک*
لباس مشکیم رو پوشیدم و رفتم تشیع جنازه میخوام بفهمم واقعا مرده یا نه رسیدم اونجا عکس باجی رو زده بودن و پایینش هم خاکسترش رو گذاشته بودن از خانم اونوریم پرسیدم اسم این مرد چیه " باجی کیسوکه " وسط جمع گریم گرفت اصلا کنترلش دست خودم نبود" باجی مگه قرار نبود منو تنها نزاری مگه نگفتی تحمل ندیدن منو نداری پس کجا رفتی ؟" و نشستم رو زمین " باجی هرجا رفتی برگرد خواهش میکنم باجی تو نمیتونی بمیری من نمیزارم نمیخوام یاد بگیرم که چجوری شبا بدون تو خوابم ببره نکن اینکارو باجی خواهش میکنم برگرد همچی رو میدم باهات بهتر رفتار میکنم همه آرزو هاتو برآورده میکنم فقط نرو " همه اینا رو با گریه فریاد میزدم و بعدش از حال رفتم بعد که به هوش اومدم تو بیمارستان بودم از بیمارستان اومدم بیرون منکه اصلا به الکل و سیگار علاقه نداشتم الان تنها راهکار بهتر شدن حالم همین بود رفتم همون ساختمون بلند متروکه و نشستم رو سکوش و شروع کردم به سیگار کشیدن و الکل خوردن و گریه کردم که یکی اومد پشت سرم
۵.۱k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.