📚 سه دقیقه در قیامت
📚#سه_دقیقه_در_قیامت
❤#باغ_بهشت
از ديگر اتفاقاتي كه در آن بيابان مشاهده كردم، اين بود كه برخي
ً بستگان و آشنايان كه قبال از دنيا رفته بودند را ديدار كردم. يكي از
آنها عموي خدا بيامرز من بود. او در بيمارستان هم كنار من بود. او را
ديدم كه در يك باغ بزرگ قرار دارد. سؤال كردم: عمو اين باغ زيبا
را در نتيجه كار خاصي به شما دادند؟
گفت: من و پدرت در سنين كودكي يتيم شديم. پدر ما يك باغ
بزرگ را به عنوان ارث براي ما گذاشت. شخصي آمد و قرار شد در
باغ ما كار كند و سود فروش محصوالت را به مادر ما بدهد.
اما او با چند نفر ديگر كاري كردند كه باغ از دست ما خارج شد.
آنها باغ را بين خودشان تقسيم كردند و فروختند و... البته هيچكدام
آنها عاقبت به خير نشدند. در اينجا نيز تمام آنها گرفتارند.
چون با اموال چند يتيم اين كار را كردند. حاال اين باغ را به جاي
باغي كه در دنيا از دست دادم به من دادهاند تا با ياري خدا در قيامت
به باغ اصلي برويم. بعد اشاره به در ديگر باغ كرد و گفت:
اين باغ دو در دارد كه يكي از آنها براي پدر شماست كه به
زودي باز ميشود. در نزديكي باغ عمويم، يك باغ بزرگ بود كه سر
سبزي آن مثال زدني بود. اين باغ متعلق به يكي از بستگان ما بود. او
بهخاطر يك وقف بزرگ، صاحب اين باغ شده بود.
همینطور كه به باغ او خيره بودم، يكباره تمام باغ سوخت و تبديل
به خاكستر شد!
اين فاميل ما، بنده خدا باحسرت به اطرافش نگاه ميكرد. من از اين
ماجرا شگفتزده شدم. باتعجب گفتم: چرا باغ شما سوخت؟!
او هم گفت: پسرم، همه اينها از باليي است كه پسرم بر سر من
ميآورد. او نميگذارد ثواب خيرات اين زمين وقف شده به من برسد.
اين بنده خدا با حسرت اين جمالت را تكرار ميكرد. بعد پرسيدم:
حاال چه ميشود؟ چه كار بايد بكنيد؟
گفت: مدتي طول ميكشد تا دوباره با ثواب خيرات، باغ من آباد
شود، به شرطي كه پسرم نابودش نكند. من در جريان ماجراي او و
زمين وقفي و پسرناخلفش بودم، براي همين بحث را ادامه ندادم...
آنجا ميتوانستيم به هركجا كه ميخواهيم سر بزنيم، يعني همين
كه اراده ميكرديم، بدون لحظهاي درنگ، به مقصد ميرسيديم!
پسر عمهام در دوران دفاع مقدس شهيد شده بود. يك لحظه
دوست داشتم جايگاهش را ببينم. بالفاصله وارد باغ بسيار زيبايي شدم.
مشكلي كه در بيان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در اين
دنياست. يعني نميدانيم زيباييهاي آنجا را چگونه توصيف كنيم؟!
كسي كه تا كنون شمال ايران و دريا و سرسبزي جنگلها را نديده
و هيچ تصوير و فيلمي از آنجا مشاهده نكرده، هرچه برايش بگوييم،
که بتواند به ذهن نزدیکتر باشد
من وارد باغ بزرگي شدم كه انتهاي آن مشخص نبود. از روي
چمنهايي عبور ميكردم كه بسيار نرم و زيبا بودند. بوي عطر گلهاي...
ادامه دارد..
❤#باغ_بهشت
از ديگر اتفاقاتي كه در آن بيابان مشاهده كردم، اين بود كه برخي
ً بستگان و آشنايان كه قبال از دنيا رفته بودند را ديدار كردم. يكي از
آنها عموي خدا بيامرز من بود. او در بيمارستان هم كنار من بود. او را
ديدم كه در يك باغ بزرگ قرار دارد. سؤال كردم: عمو اين باغ زيبا
را در نتيجه كار خاصي به شما دادند؟
گفت: من و پدرت در سنين كودكي يتيم شديم. پدر ما يك باغ
بزرگ را به عنوان ارث براي ما گذاشت. شخصي آمد و قرار شد در
باغ ما كار كند و سود فروش محصوالت را به مادر ما بدهد.
اما او با چند نفر ديگر كاري كردند كه باغ از دست ما خارج شد.
آنها باغ را بين خودشان تقسيم كردند و فروختند و... البته هيچكدام
آنها عاقبت به خير نشدند. در اينجا نيز تمام آنها گرفتارند.
چون با اموال چند يتيم اين كار را كردند. حاال اين باغ را به جاي
باغي كه در دنيا از دست دادم به من دادهاند تا با ياري خدا در قيامت
به باغ اصلي برويم. بعد اشاره به در ديگر باغ كرد و گفت:
اين باغ دو در دارد كه يكي از آنها براي پدر شماست كه به
زودي باز ميشود. در نزديكي باغ عمويم، يك باغ بزرگ بود كه سر
سبزي آن مثال زدني بود. اين باغ متعلق به يكي از بستگان ما بود. او
بهخاطر يك وقف بزرگ، صاحب اين باغ شده بود.
همینطور كه به باغ او خيره بودم، يكباره تمام باغ سوخت و تبديل
به خاكستر شد!
اين فاميل ما، بنده خدا باحسرت به اطرافش نگاه ميكرد. من از اين
ماجرا شگفتزده شدم. باتعجب گفتم: چرا باغ شما سوخت؟!
او هم گفت: پسرم، همه اينها از باليي است كه پسرم بر سر من
ميآورد. او نميگذارد ثواب خيرات اين زمين وقف شده به من برسد.
اين بنده خدا با حسرت اين جمالت را تكرار ميكرد. بعد پرسيدم:
حاال چه ميشود؟ چه كار بايد بكنيد؟
گفت: مدتي طول ميكشد تا دوباره با ثواب خيرات، باغ من آباد
شود، به شرطي كه پسرم نابودش نكند. من در جريان ماجراي او و
زمين وقفي و پسرناخلفش بودم، براي همين بحث را ادامه ندادم...
آنجا ميتوانستيم به هركجا كه ميخواهيم سر بزنيم، يعني همين
كه اراده ميكرديم، بدون لحظهاي درنگ، به مقصد ميرسيديم!
پسر عمهام در دوران دفاع مقدس شهيد شده بود. يك لحظه
دوست داشتم جايگاهش را ببينم. بالفاصله وارد باغ بسيار زيبايي شدم.
مشكلي كه در بيان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در اين
دنياست. يعني نميدانيم زيباييهاي آنجا را چگونه توصيف كنيم؟!
كسي كه تا كنون شمال ايران و دريا و سرسبزي جنگلها را نديده
و هيچ تصوير و فيلمي از آنجا مشاهده نكرده، هرچه برايش بگوييم،
که بتواند به ذهن نزدیکتر باشد
من وارد باغ بزرگي شدم كه انتهاي آن مشخص نبود. از روي
چمنهايي عبور ميكردم كه بسيار نرم و زيبا بودند. بوي عطر گلهاي...
ادامه دارد..
۸.۷k
۲۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.