می تراود مهتاب

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
دیدگاه ها (۱)

‌چشمانت را ببند و فکر کن!به‌ دونده ای که با مشکلی در پایش و ...

"حال بهتری خواهیم داشت"اگر دست برداریم از فردی که لیاقت محبت...

‏خدایا یادم میمونه که دیدی و به روت نیاوردی

آرام شده‌ام ...مثل درختی در #پاییز ،وقتی تمام برگ‌هایش را با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط