Bloody love
Bloody love
P: 7
ا/ت: خفه نمیشم میخای چیکار کنی ولم کن برمممممم ک ی طرفه صورتم دوباره سوخت ولی کم نیاوردم بازم ادامه دادم* به چه حقی منا میزنی حق نداری منا بزنی گمشو به اون اربابت بگو بیاد
شوگا: ی سیلی دیگه بهش زدم خفه خون بگیره اما فایده نداشت *خفشو* ک یهو دستی روی شونم حس کردم برگشتم دیدم جیهوپه سری تعظیم کردم و گفتم:
شوگا: ارباب ایشون خیلی به شما چیز گفتن منم زدمشون
ا/ت: ط خیلی بی جا میکنی دست روی من بلند کردی بزار فقط ازاد بشم دارم برات عوضی تازه یادم امد ک گفت ارباب سرما بالاتر اوردم دیدم همون پسرس ک ط جنگل دیدمش گفتم*منا براچی این عوضی اورده اینجا* گفت:
جیهوپ: یادته اون روز امدم ط اتاق خوابت و گفتم دوباره میام و ی چیزی ماله منه
(شاید براتون سوال شدع باشه ک چیزی ک جیهوپ دنباشه و اون چیزه درونه ا/ته ولی در گذشته ک بهتون گفتم امپراطور گرگینه ها اون رو قایم کرده اما وقتی چند سال گذشت پسره امپراطور گرگینه ها بزرگتر شد و عاشق ی دختر شد اما به پدرش قول داد عاشق هیچ انسانی نشه ولی زیره قولش زد و باهاش ازدواج کرد و همون زنه پسر امپراطور گرگینه ها مادره ا/ته ک توسط گرگینه ها مرد و ولی پدرش نمرد و ی جایی مثلا سرپناه قایم شد و هیچ کس دیگه خبری ازش نداره و اینکه مادره ا/ته زندس ولی هیچ کس حتی شوهره خودشم نمیدونه و با امپراطور گرگینه های دیگع ازدواج کرد و ا/ت نمیدونه کلا ا/ت از هیچ چیزی خبر نداره و برا همین جیهوپ دنبالشه و از گذشته ا/ت خبر داره ولی فعلن میخاد اون چیز را بگیره ازش شاید تا الان ک داستانا خوندید گیج شدید بزارید قشنگ تر و واضح تر بگم)
«گذشته مادرا/ت و پدرش»
اسمه مادره ا/ت: لونا
اسمه پدره ا/ت ک همون پسره امپراطور گرگینه هاست: فیلیکس
لونا: باید هرچه سریع تر از دستش فرار کنم وسایلاما جمع کرده بودم و ا/ت رو به خدمتکا امارت سپردم و سریع از اون امارته کوفتی امدم بیرون و ط جنگل بودم و منتظره عشق زندگیم کسی ک خیلی دوصش داشتم بودم یو وون بلخره بعد انتظارم امد و باهم به امارتش رفتیم خیلی خوشحال بودم ک جفتمون به خواسته هامون رسیدیم ولی نگران ا/ت بودم
ویو لونا
بعد اینکه فرار کردم و امدم یو وون احساسه ارامش و امنیت میکنم اون بهترین فرد زندگیم بود ( بچه ها الان با خودتون میگید ک لونا با فیلیکس بود اما با یو وونه؟)«چون لونا نقشه داشت و بخاطره همین با فیلیکس ازدواج کرد و ا/ت را به دنیا اورد ولی لونا عاشق فیلیکس نبود و زوری باهاش ازدواج کرد ولی فیلیکس عاشق لونا شده بود و این ازدواجشون باعث شد ی دختر به دنیا بیاره لونا ولی لونا هم دختره خودش رو و شوهرش را رها کرد تا به عشق خودش برسه ولی...
ببخشید بچه ها زیاد نذاشتم چون ویسگون بهم اجازه نمیده🙂🙄 این دفعه شرط نداریم چون کم گذاشتم
P: 7
ا/ت: خفه نمیشم میخای چیکار کنی ولم کن برمممممم ک ی طرفه صورتم دوباره سوخت ولی کم نیاوردم بازم ادامه دادم* به چه حقی منا میزنی حق نداری منا بزنی گمشو به اون اربابت بگو بیاد
شوگا: ی سیلی دیگه بهش زدم خفه خون بگیره اما فایده نداشت *خفشو* ک یهو دستی روی شونم حس کردم برگشتم دیدم جیهوپه سری تعظیم کردم و گفتم:
شوگا: ارباب ایشون خیلی به شما چیز گفتن منم زدمشون
ا/ت: ط خیلی بی جا میکنی دست روی من بلند کردی بزار فقط ازاد بشم دارم برات عوضی تازه یادم امد ک گفت ارباب سرما بالاتر اوردم دیدم همون پسرس ک ط جنگل دیدمش گفتم*منا براچی این عوضی اورده اینجا* گفت:
جیهوپ: یادته اون روز امدم ط اتاق خوابت و گفتم دوباره میام و ی چیزی ماله منه
(شاید براتون سوال شدع باشه ک چیزی ک جیهوپ دنباشه و اون چیزه درونه ا/ته ولی در گذشته ک بهتون گفتم امپراطور گرگینه ها اون رو قایم کرده اما وقتی چند سال گذشت پسره امپراطور گرگینه ها بزرگتر شد و عاشق ی دختر شد اما به پدرش قول داد عاشق هیچ انسانی نشه ولی زیره قولش زد و باهاش ازدواج کرد و همون زنه پسر امپراطور گرگینه ها مادره ا/ته ک توسط گرگینه ها مرد و ولی پدرش نمرد و ی جایی مثلا سرپناه قایم شد و هیچ کس دیگه خبری ازش نداره و اینکه مادره ا/ته زندس ولی هیچ کس حتی شوهره خودشم نمیدونه و با امپراطور گرگینه های دیگع ازدواج کرد و ا/ت نمیدونه کلا ا/ت از هیچ چیزی خبر نداره و برا همین جیهوپ دنبالشه و از گذشته ا/ت خبر داره ولی فعلن میخاد اون چیز را بگیره ازش شاید تا الان ک داستانا خوندید گیج شدید بزارید قشنگ تر و واضح تر بگم)
«گذشته مادرا/ت و پدرش»
اسمه مادره ا/ت: لونا
اسمه پدره ا/ت ک همون پسره امپراطور گرگینه هاست: فیلیکس
لونا: باید هرچه سریع تر از دستش فرار کنم وسایلاما جمع کرده بودم و ا/ت رو به خدمتکا امارت سپردم و سریع از اون امارته کوفتی امدم بیرون و ط جنگل بودم و منتظره عشق زندگیم کسی ک خیلی دوصش داشتم بودم یو وون بلخره بعد انتظارم امد و باهم به امارتش رفتیم خیلی خوشحال بودم ک جفتمون به خواسته هامون رسیدیم ولی نگران ا/ت بودم
ویو لونا
بعد اینکه فرار کردم و امدم یو وون احساسه ارامش و امنیت میکنم اون بهترین فرد زندگیم بود ( بچه ها الان با خودتون میگید ک لونا با فیلیکس بود اما با یو وونه؟)«چون لونا نقشه داشت و بخاطره همین با فیلیکس ازدواج کرد و ا/ت را به دنیا اورد ولی لونا عاشق فیلیکس نبود و زوری باهاش ازدواج کرد ولی فیلیکس عاشق لونا شده بود و این ازدواجشون باعث شد ی دختر به دنیا بیاره لونا ولی لونا هم دختره خودش رو و شوهرش را رها کرد تا به عشق خودش برسه ولی...
ببخشید بچه ها زیاد نذاشتم چون ویسگون بهم اجازه نمیده🙂🙄 این دفعه شرط نداریم چون کم گذاشتم
- ۳.۰k
- ۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط