ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﮕﻮ
ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﻮﺩﻥﺍﺕ
ﺑﺎﯾﺴﺘﻨﺪ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ ﺑﮕﻮ
ﺁﻫﺴﺘﻪﺗﺮ ﺑﺮﻭﻧﺪ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼﺍﺕ
ﻣﻘﺒﺮﻩﺍﯼ ﺑﺴﺎﺯﻡ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺎﯾﯿﺰﻫﺎ
ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻨﺠﺸﮏﻫﺎ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺧﺖﻫﺎ
ﺑﻪ ﺻﺒﺢ ِ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺎﺭﻭﻡ
ﺳﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﮐﻮﮎ ﮐﻨﻢ ﻭ
ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ‏« ﺻﺒﺢ ‌ﺑﺨﯿﺮ ‏» ِ ﺗﻮ
ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸﻢ
(!!)
دیدگاه ها (۵)

او هم مثل من دلش برای زیارت لک زدهغم مرا درخت گردویی می فهمد...

اگر زنی را نیافته‌ای که با رفتنشنابود شویتمام زندگی را باخته...

گاهی تصور کنزنی رانه زشت نه زیبادرست شبیه من!زنی که چشم هایش...

مغرور نباشید...وقتی پرنده ای زنده است...مورچه را میخورد،وق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط