اجازه هست که اسم تو را صدا بزنم؟
اجازه هست که اسم تو را صدا بزنم؟
و من صدای یواشی در اضطراب ِمَردم
دلم گرفته و باید به کوچه ها بزنم
به زندگیم سرنگی پر از هوا بزنم
«اجازه هست که اسم تو را صدا بزنم؟
به عشق قبلی ِیک زن پشت ِپا بزنم»
ببین میان تنم حسّ سرکش ِ غم را
که با هوای تنت گیج کرده آدم را
از آن دو چشم، بریزان به من جهنم را
«اجازه هست که عاشق شوم که روحم را
میان دست عرق کرده ی تو تا بزنم»
به چند سالگی ام عاشقانه گریه کنم
به نامه های ترت دانه دانه گریه کنم
بدون تو بدوم سمت خانه گریه کنم
«دوباره بچّه شوم بی بهانه گریه کنم
دوباره سنگ به جمع پرنده ها بزنم»
دوباره بین حروف ِشکسته، شعر شوم
میان دفتر یک مرد خسته شعر شوم
شبیه پنجره ای نیمه بسته شعر شوم
«دوباره کنج اتاقم نشسته شعر شوم
و یا نه... یک تلفن به خود شما بزنم»
جهان، دو ابر شده، آسمان فقط خیس است
دو چشم ِعاشق ِبی خواب ِپشت ِخط، خیس است
اتاق و صندلی و پرده، بی جهت خیس است
«نشسته ای و لباس عروسی ات خیس است
هنوز منتظری تا که زنگ را بزنم»
تو آس ِروشده ی دل در آخرین دستی
بریده می شوی از من در این شب ِمستی
که راه گم شده ی منتهی به بن بستی
«برای تو که در آغاز زندگی هستی
چگونه حرف ز پایان ماجرا بزنم»
دوباره آمدم آیینه ی دق ات باشم
که دستمال ِتری زیر ِهق هق ات باشم
بگو چگونه تر از این موافقت باشم؟!
«دوباره آمده ای تا که عاشقت باشم
و من اجازه ندارم عزیز جا بزنم»
#فی خالِدون . .
و من صدای یواشی در اضطراب ِمَردم
دلم گرفته و باید به کوچه ها بزنم
به زندگیم سرنگی پر از هوا بزنم
«اجازه هست که اسم تو را صدا بزنم؟
به عشق قبلی ِیک زن پشت ِپا بزنم»
ببین میان تنم حسّ سرکش ِ غم را
که با هوای تنت گیج کرده آدم را
از آن دو چشم، بریزان به من جهنم را
«اجازه هست که عاشق شوم که روحم را
میان دست عرق کرده ی تو تا بزنم»
به چند سالگی ام عاشقانه گریه کنم
به نامه های ترت دانه دانه گریه کنم
بدون تو بدوم سمت خانه گریه کنم
«دوباره بچّه شوم بی بهانه گریه کنم
دوباره سنگ به جمع پرنده ها بزنم»
دوباره بین حروف ِشکسته، شعر شوم
میان دفتر یک مرد خسته شعر شوم
شبیه پنجره ای نیمه بسته شعر شوم
«دوباره کنج اتاقم نشسته شعر شوم
و یا نه... یک تلفن به خود شما بزنم»
جهان، دو ابر شده، آسمان فقط خیس است
دو چشم ِعاشق ِبی خواب ِپشت ِخط، خیس است
اتاق و صندلی و پرده، بی جهت خیس است
«نشسته ای و لباس عروسی ات خیس است
هنوز منتظری تا که زنگ را بزنم»
تو آس ِروشده ی دل در آخرین دستی
بریده می شوی از من در این شب ِمستی
که راه گم شده ی منتهی به بن بستی
«برای تو که در آغاز زندگی هستی
چگونه حرف ز پایان ماجرا بزنم»
دوباره آمدم آیینه ی دق ات باشم
که دستمال ِتری زیر ِهق هق ات باشم
بگو چگونه تر از این موافقت باشم؟!
«دوباره آمده ای تا که عاشقت باشم
و من اجازه ندارم عزیز جا بزنم»
#فی خالِدون . .
۶.۴k
۲۷ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.