part

part: ⁶³
عشق بی رنگ

پرش زمانی به ¹ روز بعد

اروم چشامو باز کردم.. دیدم تویه اتاق کوچیک هستم و یه پتو رومه.. سرمو چرخوندم.. با دیدن همون پسری که تو پیاده رو بهش خوردم.. سریع پاشدم.. که دوباره منو
خوابوند..

سوهو: فعلا تکون نخور.. خوبی؟ چرا یه دفعه از حال رفتی؟

ا.ت: من... خب..

سوهو: اگه نمیخوای بگی.. نگو.. مجبورت نمیکنم.. حداقل اسم و سنت رو بهم بگو..

ا.ت: من ا.ت هستم.. ¹⁷ سالمه..

سوهو: منم سوهو هستم.. ²⁴ سالمه..

ا.ت: خوشبختم..

سوهو: همچنین.. چند روزی مهمون مایی..

ا.ت: ما؟

سوهو: عاح.. یادم رفت.. منو مامانم و خواهرم اینجا باهم زندگی میکنیم..

ا.ت: اها.. اینجا کجاست؟

سوهو: روستای یونگدوری.. حدودا نیم ساعت با سئول فاصله داره.. وقتی تو بغلم از حال رفتی.. دیگه نتونستم تنهات بذارم.. اوردمت اینجا..

ا.ت: اها.. ممنون.. ولی من باید برم.. نمیتونم اینجا بمونم..

یهو یه دختر جوون اومد داخل..

سوجین: تا چند روزی مهمون ما هستی..

سوهو: خواهرمه.. سوجین..

ا.ت: اها.. فهمیدم.. ولی.. من نمیتونم اینجا بمونم.. واقعا میگم..

سوهو: انقد لجبازی نکن.. حالت خوب نیست.. نمیتونیم بذاریم بری.. عذاب وجدان میگیریم..

سوجین: اره..

یه خانوم بزرگ سال اومد داخل.. پاشدم و تکیه دادم به تخت..

خانوم هان: حالت خوبه؟ دیشب تب شدیدی داشتی.. الان بهتری؟

ا.ت: بله.. ممنونم..

خانوم هان: شام اماده ست.. بیاین غذا بخوریم...

سوهو: من میرم کمکش.. سوجین...

سوجینــ: بله؟

سوهو: کمکش کن تا بیاد بیرون..

سوجین: باشه..

سوهو رفت بیرون.. سوجین اومد سمتم و اروم بلندم کرد..

سوجین: میگماا.. خانوادت خرپولن؟

ا.ت: چطور؟

سوجین: از لباسای گرون قیمت و مارکی که پوشیدی معلومه.. همشون خیلی گرونن..

ا.ت: میشه گفت.. یه جورایی اره..

سوجین: اها..

رفتیم بیرون..نشستیم تو حال..مادر سوهو کلی غذا درست کرده بود...همه نشستیم سر میز.. یه میزی بود که تا قفسه سینمون میومد..

خانوم هان: ببخشید اگه چیزی کمه.. در حد توانم سعی کردم همه چیو واست فراهم کنم دخترم..

با شنیدن کلمه دخترم حس عجیبی بهم دست داد.. لبخندی زدم..

ا.ت: این چه حرفیه.. همین که منو تو خونتون راه دادید خودش خیلیه..

سوهو: اوم.. بیاید بخوریم..

سوجین: اره.. ا.ت.. یکم از این صدفا بخور.. خیلی خوشمزه ست..

ا.ت: باشه..

اروم با چاپستیک برداشتم و خوردم..

ا.ت: اومم.. خیلی خوبه..

سوهو: صدف هایی که مامانم درست میکنه واقعا محشرن..

ا.ت: صد درصد همینطوره..

بعد از خوردن غذا.. پاشدم و ظرفارو جمع کردم.. بردمشون تو اشپز خونه خواستم بشورم که سوجین اومد..

سوجین: تو حالت خوب نیست... برو استراحت کن.. خودم میشورم..

ا.ت: من حالم خوبه.. باور کن.. حداقل اینجوری میتونم کمکتون رو جبران کنم..

سوهو: پس بذار کمکت کنم..

ا.ت: باشه..

با سوهو مشغول شستن ظرف ها شدیم...
دیدگاه ها (۳۰)

بشینین تا من کم بیارم😏

خیلی باهم مچ شدن😭😭😭😭ولی کسی متوجه نگاه سکسی تهیونگ ارمی ها ش...

ولی جوری که همشون بچه بودن:)))

part: ⁵⁹عشق بی رنگکلاس که خالی شد اومد سمتم.. با هر قدمی که ...

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

هرزه ی حکومتی پارت ۹ا/ت : ....کوک چرا مست کردی . نگرانکوک : ...

هرزه ی حکومتی پارت ۸ کوک : ...بلدی غذا درست کنی؟ ا/ت : آرههه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط