تیر مژگانت دلم را خسته کرد

تیر مژگانت دلم را خسته کرد
آتش چشمت مرا دلبسته کرد
آن نگاه پاک و چون دریای تو
این دل بشکسته را وابسته کرد
آن صفای خفته در چشمان تو
آتشی در جان این دلخسته کرد
رشته ای از مهر تو در دل فتاد
مرغ آزاد دلم پر بسته کرد
اختیاری من ندارم چون که او
دل برای مهر تو شایسته کرد
من ندانستم دلم کی شد اسیر
چون نگاهت دل خراب آهسته کرد
گر برانی از برت ما را چه باک
دیدگاه ها (۸)

گر چه دوری ز برمهمسفر.جان.منی قطره اشڪی و در دیده.گریبان.منی...

ڪاشڪی او ماڸ مڹ بود ومنم ماڸ دلش…ڪاشڪی دریای عشقم میشد ومڹ س...

دنیا نمــیگذرد این ماییـم که رهگـــذریم ؛ پس در هر طلـوع و غ...

لعنت به قانون این روزگارورسمشکه عاشق یه نفری که همه زندگیتهو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط