دکتر هلاکویی
دکتر هلاکویی
من برای فرزندم از این کارتهای آموزش لغات فارسی و انگلیسی نمیخرم. از دو سالگی مغزش را با یک مشت فکر مزخرف مثل “یاد نگرفتن لغات فلان مبحث” درگیر نمیکنم. فرزندم را میبرم پارک. میگذارم آزادانه بدود. حتی گاهی زمین بخورد. میگذارم فرزندم با بچههای همسن خودش گرگم به هوا بازی کند. میگذارم بهترین تفریحش وقتهایی که میرویم پیک نیک گل بازی باشد نه پز دادن سطح زبان انگلیسی به دختر عموهایش. من برای فرزندم خمیر بازی میخرم. خاله بازی میکنم با او. بعضی وقتها میگذارم دکتر بشود و با چوب بستنیاش معاینهام کند. اما به خاطر چشم و همچشمی او را به کلاس زبان انگلیسی و فرانسه، باله و ژیمیناستیک نمیبرم.
فرزندم که بزرگ تر بشود میگذارمش کلاس نقاشی. کلاس موسیقی. کلاس رقص حتی. فرزندم را برای ۱۵ گرفتن در دیکتهای که کلا هشت تا کلمه است دعوا نمیکنم. بخاطر ننوشتن مشقهایش سرش داد نمیزنم و هیچ وقت خریدن عروسک را جایزه بیست گرفتنش قرار نمیدهم. با معلمی که بخواهد درس نخواندن فرزندم را مایه خجالت بداند برخورد میکنم. و مدام به خاطر اینکه توانسته “جان مریم” را با انگشتان کوچکش به قشنگی بنوازد گونهاش را میبوسم.
من میگذارم فرزندم توی خانه کنار من شیرینی درست کند. دست زدن به چرخ خیاطیام را برایش ممنوع نمیکنم.عکس گرفتن با دوربین خودم را ممنوع نمیکنم. همیشه لباسهای رنگی میدوزم برایش و بهش یاد آوری میکنم که رسالت بزرگی در شاد کردن دل مردم دارد. من فرزندم را برای انتخاب رشته دبیرستانش پیش مشاور نمیبرم. بهش زمان کنکور را یادآوری نمیکنم. تعداد تستهایش را نمیشمارم و میگذارم آن راهی را برود که از ته ته ته دلش دوست دارد.
برای فرزندم و دوستهایش مهمانیهای کوچک خودمانی میگیرم. با دوستهایش دوست میشوم. رفت و آمد با قشر خاصی از افراد یا جنس خاصی از آدمها را قدغن نمیکنم. به او انقدر محبت میکنم و به او احترام میگذارم تا در رابطه با جنس مخالف خودش بتواند تصمیم درست را بگیرد. حتی شاید اسم دخترم را بگذارم گلنار که اگر کسی عاشقش شد و خواست شعری برایش بگوید ریتم آهنگین تری توی شعرش بیاید. هر کدام از لوازم آرایشم را که بخواهد بهش میدهم و میگذارم خودش به این نتیجه برسد که با چه ظاهری قشنگ تر است.
من میدانم که فرزندم شاید نابغه بزرگی نشود. شاید دانشجوی نمونهای نباشد. شاید حتی دانش آموز درس خوانی هم نباشد اما بی شک انسان بزرگی خواهد شد. فرزندم کسی میشود که قدر رنگها را میداند. ارزش بوها را میداند. و تک تک ثانیههایی که چیزهای ریز زندگی را میبیند از خودش، وجودش، تک تک سلولهای بدنش، از من و پدرش، از مردم کشورش و از خدای خودش راضی است. فرزندم کسی میشود که دیدنش حس خوبی به بقیه میدهد. فرزندم کارهای بزرگی برای آدمها میکند. و از همه مهم تر یادش نمیرود که با لبخند کوچکش روز آدمهای غمزده عصبی از همه جا نا امید از همه شاکی را عوض کند. من به جای همه درسهایی که خواندهام، به جای همه تستهایی که زدهام، به جای همه مقالههایی که نوشتهاذم، فقط برای تربیت کردن همچین فرزندی خودم را تحسین میکنم
صمیمانه تقدیم به تمام پدران و مادران این مرزو بوم
من برای فرزندم از این کارتهای آموزش لغات فارسی و انگلیسی نمیخرم. از دو سالگی مغزش را با یک مشت فکر مزخرف مثل “یاد نگرفتن لغات فلان مبحث” درگیر نمیکنم. فرزندم را میبرم پارک. میگذارم آزادانه بدود. حتی گاهی زمین بخورد. میگذارم فرزندم با بچههای همسن خودش گرگم به هوا بازی کند. میگذارم بهترین تفریحش وقتهایی که میرویم پیک نیک گل بازی باشد نه پز دادن سطح زبان انگلیسی به دختر عموهایش. من برای فرزندم خمیر بازی میخرم. خاله بازی میکنم با او. بعضی وقتها میگذارم دکتر بشود و با چوب بستنیاش معاینهام کند. اما به خاطر چشم و همچشمی او را به کلاس زبان انگلیسی و فرانسه، باله و ژیمیناستیک نمیبرم.
فرزندم که بزرگ تر بشود میگذارمش کلاس نقاشی. کلاس موسیقی. کلاس رقص حتی. فرزندم را برای ۱۵ گرفتن در دیکتهای که کلا هشت تا کلمه است دعوا نمیکنم. بخاطر ننوشتن مشقهایش سرش داد نمیزنم و هیچ وقت خریدن عروسک را جایزه بیست گرفتنش قرار نمیدهم. با معلمی که بخواهد درس نخواندن فرزندم را مایه خجالت بداند برخورد میکنم. و مدام به خاطر اینکه توانسته “جان مریم” را با انگشتان کوچکش به قشنگی بنوازد گونهاش را میبوسم.
من میگذارم فرزندم توی خانه کنار من شیرینی درست کند. دست زدن به چرخ خیاطیام را برایش ممنوع نمیکنم.عکس گرفتن با دوربین خودم را ممنوع نمیکنم. همیشه لباسهای رنگی میدوزم برایش و بهش یاد آوری میکنم که رسالت بزرگی در شاد کردن دل مردم دارد. من فرزندم را برای انتخاب رشته دبیرستانش پیش مشاور نمیبرم. بهش زمان کنکور را یادآوری نمیکنم. تعداد تستهایش را نمیشمارم و میگذارم آن راهی را برود که از ته ته ته دلش دوست دارد.
برای فرزندم و دوستهایش مهمانیهای کوچک خودمانی میگیرم. با دوستهایش دوست میشوم. رفت و آمد با قشر خاصی از افراد یا جنس خاصی از آدمها را قدغن نمیکنم. به او انقدر محبت میکنم و به او احترام میگذارم تا در رابطه با جنس مخالف خودش بتواند تصمیم درست را بگیرد. حتی شاید اسم دخترم را بگذارم گلنار که اگر کسی عاشقش شد و خواست شعری برایش بگوید ریتم آهنگین تری توی شعرش بیاید. هر کدام از لوازم آرایشم را که بخواهد بهش میدهم و میگذارم خودش به این نتیجه برسد که با چه ظاهری قشنگ تر است.
من میدانم که فرزندم شاید نابغه بزرگی نشود. شاید دانشجوی نمونهای نباشد. شاید حتی دانش آموز درس خوانی هم نباشد اما بی شک انسان بزرگی خواهد شد. فرزندم کسی میشود که قدر رنگها را میداند. ارزش بوها را میداند. و تک تک ثانیههایی که چیزهای ریز زندگی را میبیند از خودش، وجودش، تک تک سلولهای بدنش، از من و پدرش، از مردم کشورش و از خدای خودش راضی است. فرزندم کسی میشود که دیدنش حس خوبی به بقیه میدهد. فرزندم کارهای بزرگی برای آدمها میکند. و از همه مهم تر یادش نمیرود که با لبخند کوچکش روز آدمهای غمزده عصبی از همه جا نا امید از همه شاکی را عوض کند. من به جای همه درسهایی که خواندهام، به جای همه تستهایی که زدهام، به جای همه مقالههایی که نوشتهاذم، فقط برای تربیت کردن همچین فرزندی خودم را تحسین میکنم
صمیمانه تقدیم به تمام پدران و مادران این مرزو بوم
۱.۳k
۱۸ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.