امروز

امروز
نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است...
دیدگاه ها (۵)

کاش میشد روی هر گلبرگ عشق زندگی رابا اقاقی ها نوشت کاش می...

ﻣﺮﮒ ﻣﻦ ﺳﻔﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖﻫﺠﺮﺗﯽ ﺍﺳﺖﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ...

جگرعمشه رویا کوچولو عمه دورش بگرده خیلی دلم براش تنگ شده خیل...

پر از شعرم ولی بی تو،زبان واژه لال است و...نمیدانی که بعد از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط