https://telegram.me/joinchat/CVhe5D3Fe8hRQYtBuc5H6g یاد خ
https://telegram.me/joinchat/CVhe5D3Fe8hRQYtBuc5H6g یاد خاطره ها می افتم..یاد روزی که راه می رفتیم. تو روی زمین..من روی لبه ی سنگی بلند کنار رودخونه..تلو تلو که می خوردم میومدی نزدیک تر, که دستمو بذارم روی شونه ات و سر پا بمونم..رسیدیم به یه درخت..یه درخت با تنه ی قطور. خل درونم گفت: من می تونم از این برم بالا..
روکم کن درونت گفت: عه؟ جدی؟ برو بالا ببینم.
ترسوی درونم جاخورد از استقبالت..گفت: شایدم نشه ها..بهم نخندی..
مهربون درونت خندید. دستمو کشید ک مجبور شم بپرم پایین از لبه ی سنگ. گفت: کمکت می کنم..
خل درونم دست بلند کرد و یه شاخه رو گرفت.. من خواب زیاد می بینیم. فکر و خیالم که تا دلت بخواد..راستش یادم نمیاد این خاطره واقعیه یا تخیله یا خواب..
اما خیلی خوش گذشته حتما اون روز..
#فاطمه_احمدی
روکم کن درونت گفت: عه؟ جدی؟ برو بالا ببینم.
ترسوی درونم جاخورد از استقبالت..گفت: شایدم نشه ها..بهم نخندی..
مهربون درونت خندید. دستمو کشید ک مجبور شم بپرم پایین از لبه ی سنگ. گفت: کمکت می کنم..
خل درونم دست بلند کرد و یه شاخه رو گرفت.. من خواب زیاد می بینیم. فکر و خیالم که تا دلت بخواد..راستش یادم نمیاد این خاطره واقعیه یا تخیله یا خواب..
اما خیلی خوش گذشته حتما اون روز..
#فاطمه_احمدی
۲.۱k
۳۰ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.