یوووو مینا
یوووو مینا
اوهایووو:)))
(۴:46)
اومدم که فصل دومممم پارت اول این فیک رو براتون بنویسممممم
میدونم خیلی منتظر موندین
و مرسی که از فصل اول حمایت کردین
امیدوارم ازین یکی هم خوشتون بیاااددد😊
______________
از زبون ران
بعد ازینکه صدای بوق یکنواخت دستگاه به گوشم رسید ترس کل وجودمو گرفت
ران:ن..نانی؟ ا/ت....ا/ت نفس بکش نهههه ا/ت لطفا منو تنها نذار ا/ت
(چیفویو)
ولی دستگاه همینطور ادامه میداد که یهویی اتفاقی افتاد که هیچکس باور نمیکرد
ران تو ذهنش:چرا....چرا دستگاه یهویی....ا/ت هنوز...ضربان ضعیفی داره...ولی چطور ممکنه؟
ران اشکاشو پاک کرد و با دقت به دستگاه خیره شد دست ا/ت رو گذاشت روی سینش و با دقت گوش داد هر چند ثانیه یک بار یه ضربان خیلی خیلی ضعیفی به گوش میرسید
ران نگاهی به ا/ت کرد هنوز خواب بود و نفس نمیکشید
ران:ا/ت این....آخرین امیدمه....لطفا نا امیدم نکن
دستگاه تنفس رو کند و لباش رو روی لب های زخمی ا/ت گذاشت
با هرچه نفسی که داشت به ا/ت تنفس مصنوعی داد هر دفعه سریعتر از قبل
که....
خودش هم باور نمیکرد اما ا/ت چشماش رو باز کرد و دستگاه ضربان های پشت سر هم ا/ت رو نشون میداد
ران با بهت و حیرت بهش چشم دوخته بود نمیتونست باور کنه اما کاریه که شده بود
تنها فکری که اون لحظه به سرش زد این بود که فقط ا/ت رو محکم تر از هر دفعه ای بغل کنه
ران:ا/ت.....ا/ت...دختر تو...تو زنده ای(نقطه ها گریه ئن)
ا/ت که خودش هم هنوز باور نمیکرد با بغل ران همکاری کرد دستای ظریف و ضعیفش رو میکشید روی کمرش اشک های ران بند نمیومد
ا/ت:ر...ران...دلم برات...تنگ شده بود...
ران محکم تر ا/ت رو فشرد توی بغل خودش
ران:ا/ت لطفا...لطفا دیگه تنهام نذار....من بهت احتیاج دارم
از زبون ا/ت
یادمه که داشتم با ران حرف میزدم..
حرفامو خیلی بریده بریده میگفتم ولی دست خودم نبود
ولی یهویی همه چی سفید شد
از یه جای دیگه سر دراوردم
همه جی اونجا سفید بود ریندو.سانزو.ران همشون تو فاصله ی ۱۰ متری من وایستاده بودن
ریندو راهشو کشید و رفت سانزو هم دنبال ریندو فقط ران مونده بود
فکر کردم اونم الان میره ولی یکی از پاهاش رو گذاشت جلو و داد زد
ران:ا/ت ناامیدم نکن باشه؟
نفهمیدم منظورشو ولی بدو بدو اومد سمتم و از کمرم گرفت و منو بوسید
دستاش گرم تر از همیشه بودن
و لبخندی دلنشین روی لباش بود منم به بوسیدنش مشغول شدم که بعد از چند لحظه ای دوباره همه چی تاریک شد
و من توی بیمارستان بودم
آره....
من...مرده بودم
__________
لطفن نظراتتونو بگین بهم
جانهه
اوهایووو:)))
(۴:46)
اومدم که فصل دومممم پارت اول این فیک رو براتون بنویسممممم
میدونم خیلی منتظر موندین
و مرسی که از فصل اول حمایت کردین
امیدوارم ازین یکی هم خوشتون بیاااددد😊
______________
از زبون ران
بعد ازینکه صدای بوق یکنواخت دستگاه به گوشم رسید ترس کل وجودمو گرفت
ران:ن..نانی؟ ا/ت....ا/ت نفس بکش نهههه ا/ت لطفا منو تنها نذار ا/ت
(چیفویو)
ولی دستگاه همینطور ادامه میداد که یهویی اتفاقی افتاد که هیچکس باور نمیکرد
ران تو ذهنش:چرا....چرا دستگاه یهویی....ا/ت هنوز...ضربان ضعیفی داره...ولی چطور ممکنه؟
ران اشکاشو پاک کرد و با دقت به دستگاه خیره شد دست ا/ت رو گذاشت روی سینش و با دقت گوش داد هر چند ثانیه یک بار یه ضربان خیلی خیلی ضعیفی به گوش میرسید
ران نگاهی به ا/ت کرد هنوز خواب بود و نفس نمیکشید
ران:ا/ت این....آخرین امیدمه....لطفا نا امیدم نکن
دستگاه تنفس رو کند و لباش رو روی لب های زخمی ا/ت گذاشت
با هرچه نفسی که داشت به ا/ت تنفس مصنوعی داد هر دفعه سریعتر از قبل
که....
خودش هم باور نمیکرد اما ا/ت چشماش رو باز کرد و دستگاه ضربان های پشت سر هم ا/ت رو نشون میداد
ران با بهت و حیرت بهش چشم دوخته بود نمیتونست باور کنه اما کاریه که شده بود
تنها فکری که اون لحظه به سرش زد این بود که فقط ا/ت رو محکم تر از هر دفعه ای بغل کنه
ران:ا/ت.....ا/ت...دختر تو...تو زنده ای(نقطه ها گریه ئن)
ا/ت که خودش هم هنوز باور نمیکرد با بغل ران همکاری کرد دستای ظریف و ضعیفش رو میکشید روی کمرش اشک های ران بند نمیومد
ا/ت:ر...ران...دلم برات...تنگ شده بود...
ران محکم تر ا/ت رو فشرد توی بغل خودش
ران:ا/ت لطفا...لطفا دیگه تنهام نذار....من بهت احتیاج دارم
از زبون ا/ت
یادمه که داشتم با ران حرف میزدم..
حرفامو خیلی بریده بریده میگفتم ولی دست خودم نبود
ولی یهویی همه چی سفید شد
از یه جای دیگه سر دراوردم
همه جی اونجا سفید بود ریندو.سانزو.ران همشون تو فاصله ی ۱۰ متری من وایستاده بودن
ریندو راهشو کشید و رفت سانزو هم دنبال ریندو فقط ران مونده بود
فکر کردم اونم الان میره ولی یکی از پاهاش رو گذاشت جلو و داد زد
ران:ا/ت ناامیدم نکن باشه؟
نفهمیدم منظورشو ولی بدو بدو اومد سمتم و از کمرم گرفت و منو بوسید
دستاش گرم تر از همیشه بودن
و لبخندی دلنشین روی لباش بود منم به بوسیدنش مشغول شدم که بعد از چند لحظه ای دوباره همه چی تاریک شد
و من توی بیمارستان بودم
آره....
من...مرده بودم
__________
لطفن نظراتتونو بگین بهم
جانهه
۱۰.۸k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.