حکایت درکانادا پیرمردی را به خاطر دزدیدن نان به دادگاه ا

#حکایت درکانادا پیرمردی را به خاطر دزدیدن نان به دادگاه احضار کردند.
پیرمرد به اشتباهش اعتراف کرد ولی کار خودش را اینگونه توجیه کرد:
خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم، قاضی گفت:
تو خودت می دانی که دزد هستی و من ده دلار تو را جریمه می کنم و میدانم که توانایی پرداخت آنرا نداری به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت میکنم، درآن لحظه همه سکوت کرده بودند و دیدند که قاضی ده دلار از جیب خود درآورد و درخواست کرد به خزانه بابت حکم پیرمرد پرداخت شود سپس ایستاد و به حاضرین در جلسه گفت:
همه شما محکوم هستید و باید هرکدام ده دلار:جریمه پرداخت کنید چون شما در شهری زندگی میکنید که فقیری مجبور می شود تکه ای نان دزدی کند؛ درآن جلسه دادگاه ۴٨٠ دلار جمع شد و قاضی آن را به پیرمرد بخشید.

اجازه ندهیم انسانیت در ما بمیرد
مرگ انسانیت مرگ خوبیهاست
#زمان_قدیم
#فردوس_برین
دیدگاه ها (۱۰)

#حکایت می گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت:روزی دزدی...

😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎...

کلیسای سنت جان لاتران یکی ازباشکوه ترین کلیساهای جهان در ر...

قانع به یک استخوان چو کرکس بودنبه ز آن که طفیل خوان ناکس بود...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

📗 عموی بابا عموی بابا که مُرد وسط یک مهمانی خانوادگی داشتیم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط