ادامه کتاب

.

📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》

#قسمت_صدوبیستُت_هشت


تا به خودمان بیاییم، آفتاب، آخرین موج‌های نورش را روی دشت پاشید و رفت. خانه‌های مخروبه قراصی، رفته‌رفته توی تاریکی گم شدند. قنداقه تفنگ را گذاشتم روی خاک‌های گرم جلوی خانه. چند دقیقه‌ای منتظر ماندم. به استقبال شب می‌رفتیم. خانه‌ی من، تقریبا آخرین خانه از سمت چپ روستا بود و رحیم، به موازات من، در انتهای سمت راست روستا در خانه‌ای آماده حرکت می‌شد.

بین من و رحیم، 500 متری فاصله بود و نمی‌دانستیم که در خانه‌هایی که توی این فاصله واقع شده‌اند، تروریست‌ها لانه کرده‌اند یا نه. رحیم بیسیم زد:

-کمیل! می‌توانی به سمت راست روستا حرکت کنی، من هم به سمت چپ بیایم و به هم دست بدهیم؟

تا بله را گفتم، رحیم گفت خدا خیرت بدهد! پس خانه به خانه، پاکسازی کنید و بیایید جلو!

نیروهایی را دیدم که در تاریکی شب، لبشان به ذکر مترنم بود. می‌خواستم دلشان را قرص کنم. اغلب از شیعیان عرب بودند و زبان مشترکمان قرآن بود. هر لحظه امکان داشت از یکی از این خانه‌ها، نیروهای تکفیری به سویمان آتش بریزند. آیه‌ای را که رحیم برای نیروهایش خوانده بود به یاد آوردم. آرام برایشان نجوا کردم:«...هل تربصون بنا الا احدی‌الحسنیین؟» چه دشمن را شکست دهیم و چه شهید شویم، پیروز شده‌ایم... آرامش قرآن، رفت توی نهانخانه دل‌مان. خانه به خانه پاکسازی می‌کردیم و به سمت رحیم حرکت می‌کردیم. همه‌جا تاریک است. چک‌چک صدای پوتین‌ها سکوت شب را می‌شکند. صدای آرامِ رحیم از توی بیسیم آمد؛ حضورِ نزدیکش را احساس می‌کنم:

-کمیل کجایی؟

-توی یکی از خونه‌ها

-چراغ بیسیمت رو خاموش‌روشن کن!

در آن ظلمات، چراغ بیسیمم به سختی دیده می‌شد. رحیم گفت چراغ بیسیم مرا می‌بینی؟ نمی‌دیدمش! گفت چراغ‌قوه‌ام را روشن و خاموش می‌کنم؛ بگو آن را می‌بینی یا نه! نور چراغ قوه رحیم را که دیدیم، صدای تکبیر بچه‌های مقاومت، رفت تا آسمان. رحیم پشت بیسیم اعلام کرد که قراصی تثبیت شد. شوقی در دلم بود که واژه‌ها در بیانش، کم می‌آوردند. حالا لابد فرماندهانی که می‌خواستند من و رحیم برگردیم، فهمیده‌اند که تصمیم درستی گرفته‌ایم. اگر نمی‌ایستادیم، ممکن بود دشمن تا حلب برسد و تمام زحمات جبهه مقاومت به هدر برود. چهاردهم خردادمان را این‌گونه گذراندیم! «هرجا مبارزه هست ما هستیم...»
....


۱۲۸
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
دیدگاه ها (۱)

این کی جنگ رفته 😐ولش کنیم خودشو جانباز و شهید هم میکنهساقی ج...

✅علم معصوم💥 ستارگان دوتایی(Binary stars) 🔸امام علي (علیه‌الس...

📗 ادامه کتابِ《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوبیستُ_هفت...

بانومواظب باش...مبادا پاشنه ی تیز و سرخ دلبریهایتزخمی شود بر...

بازگشت فرمانده

چپتر ۳ _ خیانتسکوتی سنگین روی اتاق افتاده بود. آن قدر سنگین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط