نگاتیو نوشت
نـِگاتیـْو #نوشت
پشت ویترین کافه رو میز آخر نشست ..
غرق فکر و خیال بود ..
چند روز پیش دیدم ک تنها شد ولی ..
خبری از گریه و بغضی نبود ..
اون فقط رنگ لباسش تیره شد ..
اون فقط نظم صورتش از بین رفت ..
اون فقط گود شدگی زیر چشاش دیده میشه ..
کتاب جایش به سیگارو ..
گل دستش به فندک تغییر کرد ..
قهوه ای را خورد ایستاد ..
روی تابلو با گچ نوشت ..
هم مسیر امروزت همان همبازی کودکی هایت شده ..
ارزو دارم ک خنده از لبهایت نره ..
در اوج کنارت باشد و در غم ارامش محضت ..
من اتاقم هست .. خدایم هست .. و صدایم باقی ..
پشت ویترین کافه رو میز آخر نشست ..
غرق فکر و خیال بود ..
چند روز پیش دیدم ک تنها شد ولی ..
خبری از گریه و بغضی نبود ..
اون فقط رنگ لباسش تیره شد ..
اون فقط نظم صورتش از بین رفت ..
اون فقط گود شدگی زیر چشاش دیده میشه ..
کتاب جایش به سیگارو ..
گل دستش به فندک تغییر کرد ..
قهوه ای را خورد ایستاد ..
روی تابلو با گچ نوشت ..
هم مسیر امروزت همان همبازی کودکی هایت شده ..
ارزو دارم ک خنده از لبهایت نره ..
در اوج کنارت باشد و در غم ارامش محضت ..
من اتاقم هست .. خدایم هست .. و صدایم باقی ..
- ۴۱.۰k
- ۲۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط