فراموشش کرده بودم

فراموشش کرده بودم
حداقل سعی خودم را که کرده بودم
به روزها و شبهای بدون او داشتم عادت میکردم
زندگی ام روی روال افتاده بود،
حداقل!!!بدون هیجان بود
عادی بود
اما آرامش داشت
زندگی ام را میگویم
گذشته بود دیگر
پله های اخر فراموشی خاطرات و خود لعنتی اش بودم
خلاصه اش کنم
یک شب
یک پیام
حتی اشتباهی اش
همه چیزهای بوده و نبوده بینتان را آوار میکند روی سرت
و با انبوهی از فکر و خیالاتی تنهایت میگذارد که جان دادی
تا فراموششان کنی
جان دادی!
جان
جان...
دیدگاه ها (۴)

لطفأ همه نظراتشون رو برام کامنت کنن

امروز هم برگی از دفتر دلتنگی ام ورق میخورد....و من باز کنج خ...

#آنا _گاوالدا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط