گفتمش نقاش بودی
گفتمَش نقّاش بودی
گُفت گاهی میکِشم
اکثراً شَب ها زِ دِل
آهی زِ دوری میکِشم
گفتمَش دیوانگی را
از کُجا آموختی
گُفت تا ساقی بِریزد
دَم به دَم سَر میکِشم
گفتمَش از آسِمان
چیزی کِشیدی تا بِحال
گُفت گاهی ماه را
با چَشمِ گِریان میکِشم
گفتمَش مَجنون چِرا
دَر عِشقِ لیلی پیر شُد
گُفت اگر دِلداده باشی
رازِ مَجنون میکِشم
گفتمَش دِلداده بودَم
گُفت حالا نیستی...؟
گفتمَش هِیهات و گُفتا
گر بِگویی میکِشم
گفتمَش دِل خون و گفتا
عِشق یَعنی سکّه ای
شیر و خطّ دارَد که آن را
دَر دو سویَش میکِشم
گفتمَش پَس دِل چه شُد
آهسته گُفت
مَخزن الاسرار را
دَر وَصفِ دِلبر میکِشم
گفتمَش دِل را چه دیدی
گُفت حُکمش واجِب است
عَقل و منطِق را مُریدِ
قَلبِ عاشِق میکِشم
گفتمَش زیبا کِشیدی
گُفت زیبا دیده ای
هَر چه از مِی باشَد و
مَعشوقه، زیبا میکِشم
گفتمَش دَر باده نوشی
حُکمِ شَرع ات پَس چه شُد
گُفت مَن مَعشوقه را
دَر وَصفِ خالِق میکِشم💜
گُفت گاهی میکِشم
اکثراً شَب ها زِ دِل
آهی زِ دوری میکِشم
گفتمَش دیوانگی را
از کُجا آموختی
گُفت تا ساقی بِریزد
دَم به دَم سَر میکِشم
گفتمَش از آسِمان
چیزی کِشیدی تا بِحال
گُفت گاهی ماه را
با چَشمِ گِریان میکِشم
گفتمَش مَجنون چِرا
دَر عِشقِ لیلی پیر شُد
گُفت اگر دِلداده باشی
رازِ مَجنون میکِشم
گفتمَش دِلداده بودَم
گُفت حالا نیستی...؟
گفتمَش هِیهات و گُفتا
گر بِگویی میکِشم
گفتمَش دِل خون و گفتا
عِشق یَعنی سکّه ای
شیر و خطّ دارَد که آن را
دَر دو سویَش میکِشم
گفتمَش پَس دِل چه شُد
آهسته گُفت
مَخزن الاسرار را
دَر وَصفِ دِلبر میکِشم
گفتمَش دِل را چه دیدی
گُفت حُکمش واجِب است
عَقل و منطِق را مُریدِ
قَلبِ عاشِق میکِشم
گفتمَش زیبا کِشیدی
گُفت زیبا دیده ای
هَر چه از مِی باشَد و
مَعشوقه، زیبا میکِشم
گفتمَش دَر باده نوشی
حُکمِ شَرع ات پَس چه شُد
گُفت مَن مَعشوقه را
دَر وَصفِ خالِق میکِشم💜
- ۴۸۲
- ۰۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط