⛓️⚔️survival day ⚔️⛓️Part 3
جنی: آها که اینطور
1 ساعت گذشت که جونگ سوک اومد تو عمارت و کتشو درآورد و بهم گفت
جونگ سوک: جنی برو آماده شو تو و رزی میخواین برین خرید کنین
جنی: فقط من و رزی؟
جونگ سوک: گفت لیسا هم میاد
جنی: اوکی 👌
رفتم ی کت و شلوار صورتی پوشیدم و اومدم

( لباس جنی اسلاید بعدی👆🏻👆🏻👆🏻)
و تفنگم رو واسه مواقع ی اضطراری برداشتم به قلاده ی کوما بند وصل کردم که با خودم ببرمش عینک آفتابی مشکی خودم و رزی رو برداشتم مال خودم رو زدم به چشم و با کوما رفتم پایین(میدونین کوما سگ جنیه دیگه؟) از در خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم
رزی: اووووو خوشگل کردی دختر
جنی: حیحی بیا عینک آفتابیت
رزی: مرسی
جنی:خواهش بریم؟
رزی: اوم یوهان برو
یوهان: چشم
جنی: رزی اینا کین؟
رزی: بادیگاردام
جنی: لازم بود بیان؟
جیمین: بله لازم بود
جان: ارباب کلی دشمن دارن معلوم نی کی سرو
کله ی اونا پیدا میشه
یوجین: برا همین ما میایم
جنی: اوکی اوکی الان میریم دنبال لیسا؟
رزی: آره
جنی: اوکی
رسیدیم دم عمارت دوست صمیمی رزی یعنی لیسا
لیسا بیرون عمارت وایستاده بود، اومد نشست تو ماشین
البته از اونجا به بعد رزی زنگ زد ماشین BNW اش رو آوردن، بادیگاردا با ون اومدن و ماهم با ماشین رزی، رزی عین دیوونه ها رانندگی میکرد تا برسیم پاساژ مردیم و زنده شدیم بعدش لیسا گفت
لیسا: گراز یکم آروم تر میروندی
رزی: چیکا کنم خو
بعدش بادیگاردا هم اومدن و پشتمون حرکت میکردن
ما هم چند دست لباس خریدیم



بعدش رفتیم کافی شاپ که یهو رزی خورد به ی نفر معذرت خواهی هم نکرد نه رزی قیافه ی اونو دید نه اون قیافه ی رزی رو دید. رزی داشت میرفت تمام کسایی که تو کافه بودن داشتن ما رو نگاه میکردن رزی به ی مرده خورده بود که چند تا بادیگارد هم همراه خودش داشت. رزی داشت میرفت که مرده بلند شد و اصلحه اش رو درآورد
؟: هی تو (تفنگشو درآورد)
رزی هنوز پشت به اون مرده بود منم اون مرده رو نشناختم
ولی قیافه اش کامل معلوم بود
رزی: یااااا مین یونگی *داد*(درحالی که هنوز پشت بهش بود و بعد این که گفت *یااااا مین یونگی* روش رو سمت مرده کرد)
شوگا: پارک چه یونگ؟ *تعجب*
که دیدم تمام بادیگاردای رزی و خود رزی هم اصلحه هاشون رو درآوردن
رزی: گورتو گم کن تا تو این کافه جنگ نشده
لیسا: *جییییییییغ * اینجا چه خبره؟ رزی داری چیکار میکنی این کیه چرا تفنگ دستته اصلا چرا تفنگ داری؟
رزی: برات توضیح میدم ببریدش تو ون *اشاره به جان*
جیمین: اصلحه ات رو بنداز موش کثیف
لیسا.: من هیچ جا نمیرم
رزی: لیسا،*داد*
شوگا: به به داداش جون حالی از ما نپرسیدی
جیمین: خفه شو
که دیدم رزی شلیک کرد به سقف
شوگا: خیال کردی میتونی کاری کنی؟
بعدش یک دفعه تفنگ رو سمت من گرفت و....
خ
م
ا
ر
ی
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.