یک روزهایی می آیند

.
یک روزهایی می آیند
که از گفتنِ «خسته شدم » هم خسته می شویم!
یاد میگیریم که هیچکس در این دنیا
نمی تواند برای خستگی ما کاری کند ...
هیچ کس نمی تواند برای معشوقه ی از دست رفته ی مان،
شناسنامه ی المثنی گم شده یمان توی سفر
حقوق دو ماه عقب افتاده مان استاد بداخلاقی که دو ترم متوالی حالمان را می گیرد
دندان های خراب عصب کشی نشده
و برای اینکه نوبت های دکترمان را همیشه آدم هایی با اسکناس های بیشتر مال خودشان کرده اند کاری کند
یک روزهایی می آیند که از گفتنِ خسته شدم هم خسته می شویم!
سعی میکنیم از آب پرتقال های خنکی که مامان دستمان می دهد لذت ببریم
از اینکه امروز ، گل های شمعدانی گل داده اند
از بوی خوب مایع لباسشویی روی آستین پیراهنمان
از نخ کردن سوزن مادر بزرگ و شنیدن قربان صدقه ها با لهجه ی شیرینش
از دیدن اینکه بابا، وسط آن افسردگی لعنتی
با گل زدن تیم مورد علاقه اش سر کیف می آید ...
دیگر از نق زدن خسته می شویم و
از صدای خنده ی بچه ها موقع سرسره بازی، هوا کردنِ بادکنکشان یا خریدن پشمک های هم قد خودشان توی شهر بازی چشم هایمان می خندند
یک روز
از گفتنِ آن همه خسته شدم خسته می شویم!
و سعی می کنیم حالمان را به حادثه ها، بهانه ها و لحظه های خوب گره بزنیم
یک روز ، از آن همه خسته بودن ها خسته می شویم
و این خستگی!
چه قدر خوب است ...
و این خستگی، چه قدر می چسبد ...
دیدگاه ها (۹)

از بچگی بهمون یاد دادن که عجله کار شیطونه، الان هممون بزرگ ش...

میگن همه ی آدما یه نیمه ی تاریک دارن یه نیمه ی روشن..یعنی تو...

سلام چهارشنبه دوست داشتنی!دوباره آمدی؟قدمت به خیر ...وقتی ب...

دلتنگ که می شویهرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آیدمثلاگوشی ر...

عزیزدلم! دلگیر نباش... آدم ها مختلف اند. هرکدام سبک خودشان ر...

هنوز صداش خوب یادمه... فرقی نداشت سر صبح یا سر ظهر، هر وقت م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط