اشعار شبانه

اشعار شبانه


ای بی وفای سنگدل قدرناشناس!
از من همین که دست کشیدی تو را سپاس

با من که آسمان تو بودم روا نبود
چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس

آیینه ای به دست تو دادم که بنگری
خود را در این جهان پر از حیرت و هراس

پنداشتی مجسمه سنگ و یخ یکی ست؟
کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس

دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت!
روزی به امر کردن و روزی به التماس

مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار
چون خلق بی ملاحظه باشیم و بی حواس

لطفا از کانال شب.مهتابی.منو.تو. بازدید بفرمائید
آدرس لینک کانال من در تلگرام* :
https://telegram.me/moonlightyy/ 
دیدگاه ها (۵)

دل ڪه بڪَیرددیڪَر دل نیستـــــــ تنور داغــے است ڪه ازنهانــ...

مردم دیده به هر سو نگرانند هنوزچشم در راه تو صاحب‌نظرانند هن...

چه زیبا گفت حضرت علی(ع)؛دنیا دو روز استیک روز با تو و روز دی...

قصه ی آتنارو به همه بگیدتا نگن هیس درخشنده ی سینمایی بودقصه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط