بگو از حال و روزت

بگو از حال و روزت
از خودت از زندگی در خود
بگو از آن اجاق کور خورشیدی در آوردی ؟
کتاب جیبی صادق
"سه قطره خون"
که یادت هست
چه شد ؟
گوش و کنارت هست یا اینکه گمش کردی
گمش کردی خیالی نیست
باور کن
بجایش هم برایت
"چهار قطره خون"
نوشتم روح سرگردان
نمیدانم به دستت می رسد یا هر چه بادا باد
برایت مینویسم چند خط از غربت انسان ..
دیدگاه ها (۲۲)

درآن همه ضیافت غم بر غم یک چیز باز مرحم مادر شد ،چیزی که به ...

پَرو بالو کِه خودَم دادَم بِهِت ..دُم از کجا دَر آوردی ؟؟

از چاله بیرون میزدم تا چاه ،راه فرار از خویشتن باشد ..ای تف ...

مثل یک جوجه گنجشک دهن وا کردیم ،آسمان کرم بریزد شکمی سیر کنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط