پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز انگشت خود ر

پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید٬ وزیرش گفت: «#هیچ_کار_خداوند_بی‌حکمت_نیست
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند، روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»

✅ ای کاش از الطاف پنهان حق سر در می‌آوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم.
دیدگاه ها (۲)

#زرده_تخم_مرغ_عسلی برای سینه درد و خشکی سینه مفید است و سرفه...

شما هم برای تخمین سردی یا گرمی چایی ای که برای مهمون میبریدا...

شک ندارم که به " #معراج " مرا خواهد بردآن نمازم که به " #لبخ...

پلک بر هم بزن این #چشم #اذان پخش کند#اشهَدُ_انّ \" #تو\" در ...

پارت ۴۲جیمین : من حسی به شاه دخت ندارم با اجازه میخوام برم پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط