ی المرایه

یــ المــرایــه...
یــ المــرایــه...

البیــچ هــذا شگــد حــزیــن
دیدگاه ها (۱)

لبریزِ یار گشتم و ترسم ڪہ مدّعےبر من ڪند نگاھ و تماشاے او ڪن...

پشت چشمان من اندازہ ے دریا درد استامــروز انگار دلم غـرق شد...

ضمــوک وانــه استــورحــک عـن بعــدحسبــالهـم هـو العـطر ینح...

مــدری یاهــو الــ باگ لیــلیوضــلت أحــلامــی عـرایــه ومــ...

تـ؛ــو رفــــتـــɞـیʚ ولــ✧ـی یــ;ـادت نبود ک باید قـ"ـــلب ...

در گستره دامان زمین.. هر که را عزیزی ازدست داده بـُود، و ما ...

دستمال شیکی از جیبش درآورد و مشغول برق انداختن دو چشم مار که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط