پارت اول

*پارت اول*
رینا بچه طلاق بود و تا 6 سالگیش هر روز شاهد دعوای مامان و باباش بود، توی 7 سالگی دادگاه طبق قانون اونو فرستاد پیش پدرش ولی اون میخواست بره پیش مامانش برای همین به دلایلی خودشو دلیل طلاق میدونست چون تو خانواده ی فقیر زندگی میکرد و فکر میکرد تقصیر اونه
*رینا برای این که عذاب وجدانشو فراموش کنه هر روز توی پارک قدم میزد و واقعا حالش بهتر میشد*

*8 اگوست،سال 2001 رینا 7 سالشه وثل همیشه داره تو پارک قدم میزنه که یهو میبینه 4 تا پسر دارن یه دختر همسن رینا رو کتک میزدن چون ازش پول میخواستن*
*رینا از این اتفاق شوک میشه و خیلی میترسه،ولی میره جلو تا جلوی اونا رو بگیره،فکر میکرد میتونه جلوی اونا رو بگیره*
اهای دارین چیکار میکنین! دارین یه دختر بچه رو کتک میزنین؟ خجالت بکشید اون یه دختره!
پسر شماره 1:هوششش فکر میکنی کدوم خری هستی که به ما بگی چیکار کنیم چیکار نکنیم؟
رینا:من-
پسر شماره2:میخوای گریه کنی؟برو پیش مامانت بچه ریغو!
*همه پسرا شروع به خندیدن کردن و بعدش شروع به کتک زدن دختر بچه و رینا کردن*
رینا:*گریه* خواهش میکنم بسه! من هیچ پولی ندارم!
پسر شماره 4:خب پس ازت پول میسازیم،اون قیچیو بده به من
رینا:نه.. موهام نه!*جیغ*

*صدای قدم*
دستتونو رو دختر بچه بلند میکنین؟ واقعا احمقانه ست
برین گمشین تا نگرفتم تیکه تیکه تون کنم بندازمتون جلو سگ
پسر شماره 2:تو دیگه کدوم خری هستی؟
مایکی:سانو مانجیرو
*مایکی سریع به سمت اونا دویید و همه شونو تو 5 ثانیه شکست داد*
مایکی:یه بار دیگه این اطراف ببینمتون خودم میکشمتون
*پسرا فرار کردن*
مایکی:شما دوتا حالتون خوبه؟
رینا:ممنونم! *چشمای رینا برق زد* تو خیلی خفنی!
مایکی:*تک خنده* ممنونم!
رینا:من رینا هستم، تو خوبی؟
*اون یکی دختره بلند شد
من هم نینا هستم از اشناییتون خوشبختم!
رینا:چیشد که اونا بهت حمله کردن؟
-4 ساعت بعد-
رینا:خداحافظ!
مایکی:خدافظ فردا میبینمت!


اما هیچوقت روز بعدی نرسید..
اون شب پدر رینا دوباره مست کرد و یه بطری شیشه ای تو سر رینا پرت کرد..
رینا الان توی بیمارستانه و دکترا دارن عملش میکنن
مایکی و نینا هر روز به اون سر میزنن
*روز بعد،امروز مشخص میشه که رینا سالمه یا نه*
دیدگاه ها (۰)

میخوام خانواده بزنممایکی: https://wisgoon.com/bshdbshdhdسانز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط