گاهی که دلم

گاهی که دلم
به اندازه ي تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش میکنم
اما دریغ که گریه ي دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
وکسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمیداند
این تمام واقعه نیست
از دل هر کوه کوره راهی میگذرد
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
از چهل فصل دست کم یکی که بهار است 
من هنــوز تورا دارم....

خدای من، من تو را دارم.....
.
دیدگاه ها (۲)

اینجا ایـــــــــران قـــــرن 21 اســــت...!اینجا صـــــدای ...

بهانہ های زیادی را دیده بودامــــااین بار عجیب بود در مغزت م...

ای ساکن دیار حجب و حیا! چه عارفانه به میدان آمده ای! پوشش دی...

ای ساکن دیار حجب و حیا! چه عارفانه به میدان آمده ای! پوشش دی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط