گاهی که دلم
گاهی که دلم
به اندازه ي تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش میکنم
اما دریغ که گریه ي دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
وکسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمیداند
این تمام واقعه نیست
از دل هر کوه کوره راهی میگذرد
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
از چهل فصل دست کم یکی که بهار است
من هنــوز تورا دارم....
خدای من، من تو را دارم.....
.
به اندازه ي تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش میکنم
اما دریغ که گریه ي دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
وکسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمیداند
این تمام واقعه نیست
از دل هر کوه کوره راهی میگذرد
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
از چهل فصل دست کم یکی که بهار است
من هنــوز تورا دارم....
خدای من، من تو را دارم.....
.
- ۸۳۲
- ۲۴ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط