شاعر نیستی

شاعر نیستی...
که اگر دروغ نبافی..!!!
..و کلاهت کج بر سر ننشیند...!!!!....
دههء اکنون...
- گرگ ها را با میش پیوند می دهد...
موش ها را نیز
- قلاده بر گردن از ازدحام ِ چشمها وُ
- خیابان عبور می دهد....
به گرگ و میش غروب...!!!!.....
چه رمانتیک...
بر پوست نازک افاده...
طرح می زند....
مثلا ، لبهایت مرا نمی بینند...
- گونه هایت گازم نمی گیرند...
...و چشمهایت پچ پچهء گوشم را
- نمی شنوند...!!!!
فانتیزی های به دقیقهء اکنون...!!!!......
به اعتراف آمده ام....
من شاعر نیستم....
من شاعر نبوده ام...‌
با این صفحات مجازی...
گویا ، بیهوده مشق عشق کردم....
بیهوده قلم به دست...!!!!.....
انگار مو شکافی کردند.....
که درختهای نرُسته را نیز...
- من کُشته ام...!!!!
...و شاعر در من....
- اکسیژن را از قریه به تبعید کشاند....
اینکه دههء اکنون
- نفس اش را می کشد...
...و دههء......قفس اش را....!!!.....


#گویا_فیروزکوهی
دیدگاه ها (۱)

.جغرافیایِ تنت را محدود نکن من تمام فاصله ها را وجب کرده امب...

منتظرم...یک نفر بیاید که حواسش یک سره در حیاط خیال من ول بچر...

می‌خواهمتکه خواستنی ‌تر ز هر کسی؛کو واژه‌ای که ساده‌تر از ای...

پر نقش تر از فرش دلمبافته ای نیستاز بس که گره زد به گرهحوصله...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط