روانشناس روانی
روانشناس روانی
پارت ۵
ات : پس شب راه میوفتیم
تهیونگ : حله
ات : پاشو لباساتو اماده گذاشتم تو اون اتاق برو بپوش منم میرم اون یکی اتاق بپوشم
تهیونگ : از الان به نظرت زود نیست ؟
ات : خوشم نمیاد معتل کنیم
تهیونگ : خوبه این اخلاقت و دوست دارم
ات : خب دیگه حرف زدن بسته برو بپوش
تهیونگ : باش رفتم
ویوات
رفتم یه اتاق به نظر میومد اتاق کوک بود تموم رنگش سیاه سفید بود اتاقش کاملا تاریک بود چراغ روشن کردم تا لباسامو بپوشم لباسامو دراوردم و اون یکی لباس هارو پوشیدم
اومدم بیرون که با تهیونگ رو به رو شدم
ات : زود بیا غذا بخوریم
تهیونگ : باشه
رفتیم غذا خوردیم وسایلا رو برداشتیم گذاشتیم تو ون
رفتیم سراغ کلیدساز
کلید ساز رو سوار کردیم
رفتیم صدا خفه کن خریدیم
که ساعت ۱۲ شد
ات : تهیونگ بریم زندان
تهیونگ : زود نیست ؟
ات : تا کابلا رو بکنیم سربازارو بکشیم وقت میبره ساعت ۳ میشه تا اون موقع
تهیونگ : باشه کلیدساز اماده باش
کلیدساز : چشم ارباب
رسیدیم زندان دستکشامون رو پوشیدیم کلاهامون رو گذاشتیم
سر مون پیاده شدیم رفتیم کنار کابلا با تهیونگ با یه سیم چین افتادیم به جون سیما (ارام باش برادر😐) ساعت و نگاه کردیم ۱۲ و ۴۰ بود
ات : بدو تهیونگ
تهیونگ : باشه
ادامسی که تو دهنم بود رو در اوردم
تهیونگ : چیکار میکنی ؟
ات : احتمال میدادم دوربین باشه چون تاحالا توجه نکرده بودم ببینم دوربین هست یا نه
تهیونگ : خب به دوربین چه ربطی داره
ات : بلندم کن تا دستم برسه به دروبین اون موقع میفهمی
تهیونگ بلندم کرد ادامس رو چسبودنم به دروبین چیزی دیده نمیشد
تهیونگ : اووو افرین بلدی ها
ات : (پوکر)
تهیونگ : باشه بیا برو (خنده)
رفتیم سراغ سربازا یکیش رو من کشتم یکیش رو تهیونگ انگار نه انگار اتفاقی افتاده ولی من ترسیده بودم
تهیونگ : بزار بریم خونه بعد بترس
ات : باشه
(راستی کابلای تو و حیاط فرق میکنه)
رفتیم تو ساعت رو نگاه کردم ۵ دقیقه مونده بود ساعت ۳ بشه که یهو انگار شارژ دوربینا تموم شد و خاموش شد رفتیم پشت دیواری که سربازا بودن تهیونگ هردوشونو کشت کلید برداشتیم ولی....
به نظرتون چیشد ؟
میخوای بدونی چی شد شرطارو برسون
لایک : ۲۰
کامنت ۲۰
پارت ۵
ات : پس شب راه میوفتیم
تهیونگ : حله
ات : پاشو لباساتو اماده گذاشتم تو اون اتاق برو بپوش منم میرم اون یکی اتاق بپوشم
تهیونگ : از الان به نظرت زود نیست ؟
ات : خوشم نمیاد معتل کنیم
تهیونگ : خوبه این اخلاقت و دوست دارم
ات : خب دیگه حرف زدن بسته برو بپوش
تهیونگ : باش رفتم
ویوات
رفتم یه اتاق به نظر میومد اتاق کوک بود تموم رنگش سیاه سفید بود اتاقش کاملا تاریک بود چراغ روشن کردم تا لباسامو بپوشم لباسامو دراوردم و اون یکی لباس هارو پوشیدم
اومدم بیرون که با تهیونگ رو به رو شدم
ات : زود بیا غذا بخوریم
تهیونگ : باشه
رفتیم غذا خوردیم وسایلا رو برداشتیم گذاشتیم تو ون
رفتیم سراغ کلیدساز
کلید ساز رو سوار کردیم
رفتیم صدا خفه کن خریدیم
که ساعت ۱۲ شد
ات : تهیونگ بریم زندان
تهیونگ : زود نیست ؟
ات : تا کابلا رو بکنیم سربازارو بکشیم وقت میبره ساعت ۳ میشه تا اون موقع
تهیونگ : باشه کلیدساز اماده باش
کلیدساز : چشم ارباب
رسیدیم زندان دستکشامون رو پوشیدیم کلاهامون رو گذاشتیم
سر مون پیاده شدیم رفتیم کنار کابلا با تهیونگ با یه سیم چین افتادیم به جون سیما (ارام باش برادر😐) ساعت و نگاه کردیم ۱۲ و ۴۰ بود
ات : بدو تهیونگ
تهیونگ : باشه
ادامسی که تو دهنم بود رو در اوردم
تهیونگ : چیکار میکنی ؟
ات : احتمال میدادم دوربین باشه چون تاحالا توجه نکرده بودم ببینم دوربین هست یا نه
تهیونگ : خب به دوربین چه ربطی داره
ات : بلندم کن تا دستم برسه به دروبین اون موقع میفهمی
تهیونگ بلندم کرد ادامس رو چسبودنم به دروبین چیزی دیده نمیشد
تهیونگ : اووو افرین بلدی ها
ات : (پوکر)
تهیونگ : باشه بیا برو (خنده)
رفتیم سراغ سربازا یکیش رو من کشتم یکیش رو تهیونگ انگار نه انگار اتفاقی افتاده ولی من ترسیده بودم
تهیونگ : بزار بریم خونه بعد بترس
ات : باشه
(راستی کابلای تو و حیاط فرق میکنه)
رفتیم تو ساعت رو نگاه کردم ۵ دقیقه مونده بود ساعت ۳ بشه که یهو انگار شارژ دوربینا تموم شد و خاموش شد رفتیم پشت دیواری که سربازا بودن تهیونگ هردوشونو کشت کلید برداشتیم ولی....
به نظرتون چیشد ؟
میخوای بدونی چی شد شرطارو برسون
لایک : ۲۰
کامنت ۲۰
۷.۶k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.