آمدی

آمدی 
      چه مهربان آمدی 
                       و چه عاشقانه 
                                با همان لبخند همیشگی 
 
مثل باران آمدی 
باریدی بر کویر خشک دلم 
میدانی که بی جان بودم بی مهربانی هایت
سیرابم کردی  
 
 مثل بهار آمدی 
سبد سبد طراوت و نشاط 
میهمان لحظه های کوتاه دیدارمان شد  
 
این دل بی قرار 
لحظه های بی تو را   
به هوای طلوع دوباره ات  
سپری کرد 
و حال که شاهد آمدنت هستم 
تپش این قلب 
لحظه به لحظه تندتر می شود   
 
می نوشم  
فنجانی از حضورت را 
و چه طعم لطیفی دارد 
تلاقی نگاههای دلتنگ 
 
چه سبز آمدی لحظه ها رنگ عاشقانه گرفت  
انتظارم به سر رسید 
و تو را کنار خود می بینم
  
با تو بودن را می خواهم 
با تو و عشق پاکت  
با تو و قلب مهربانت 
با تو و گرمای دستانت 
 
بمان با من 
می مانم با تو 
و می سازیم لحظه های زیبای دوست داشتن ممنوع را.
دیدگاه ها (۱۳)

می شود بغلم کنی؟؟؟محکم از آن هایی که سرم چفت شود روی قلبت و...

دلم تنگ است برای کسی که نمی شود او را خواست نمیشود او را دا...

رنگین کمانی شده است این دل                              مبهو...

خنده هایم را با تو تقسیم میکنم با تو که در کنارت غرق آرامشم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط