از تو چیزِ زیادی نمی خواهم...
از تو چیزِ زیادی نمی خواهم...
تنها قطعه ای از شرجیِ حَنجره ات را...
به من بِفروش...
تا خانه ای با سَقف شیروانی ...
پشتِ صوتِ آرامت ...
که بویِ شبنم می دهد ...
و گُل هایِ اَقاقی بَنا کنم ...
سپس فریادی بزن ...
واژه ای بگو ...
یا قِصه ای بخوان ...
که باران از هجاهجای حَرف زدنت...
ناودان حیاط را تلق تلق ...
به گِریه بیندازد ...
.من دَوان دَوان پَنجره را باز کنم ...
و عِشق اینبار با آوایِ تو ...
درونِ نَم نَم شیشه هایِ اتاق ...
طُلوع کند ...
از تو چیز زیادی نمی خواهم......♥
تنها قطعه ای از شرجیِ حَنجره ات را...
به من بِفروش...
تا خانه ای با سَقف شیروانی ...
پشتِ صوتِ آرامت ...
که بویِ شبنم می دهد ...
و گُل هایِ اَقاقی بَنا کنم ...
سپس فریادی بزن ...
واژه ای بگو ...
یا قِصه ای بخوان ...
که باران از هجاهجای حَرف زدنت...
ناودان حیاط را تلق تلق ...
به گِریه بیندازد ...
.من دَوان دَوان پَنجره را باز کنم ...
و عِشق اینبار با آوایِ تو ...
درونِ نَم نَم شیشه هایِ اتاق ...
طُلوع کند ...
از تو چیز زیادی نمی خواهم......♥
۲۴.۸k
۰۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.