dark side
dark side
part 1
«بورا ویو»
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم،سومین(پدرش)بخاطر اینکه لو نره مجبورم کرده برم مدرسه
روز اوله و اصلا حوصله ندارم،یه شلوار سفید با یه بلوز بگ سفید پوشیدم،موهای درهم ریخته مو مرتب کردم و رفتم بیرون
سومین«صبح بخیر
سوهی«صبح بخیر دخترم
بورا«هوم.
یکمی صبحونه خوردم و رفتم سمت در
سومین«امروز راننده میبرتت
بورا«خودم میرم
درو باز کردم و رفتم،بعد از چند مین رسیدم مدرسه..زیاد دور نبود ولی کل گنگسترا اینجان ک:/بی اهمیت بهشون کلاسمو پیدا کردم و روی میز نشستم...یکم از درسا رو مرور کردم و منتظر شدم تا استاد بیاد،چند مین قبل از اومدن استاد یه پسر ساکت وارد شد،معلوم بود محبوبه چون همه دخترا براش ناز و عشوه میوردن..حالم ازشون بهم میخوره...اومد صندلی بغلی من نشست و ساکت به تخته زل زد..چی انقد فکرشو مشغول کرده؟بهرحال منتظر شدم تا استاد بیاد
«بعد کلاس»
از کلاس بیرون اومدم،از جاهای شلوغ بدم میومد و دخترام ک با آرایش خودشونو کشته بودن..یه جای خلوت پیدا کردم و دراز کشیدم..چشمامو بستم که ینفر اومدو نشست پیشم
کوک«بورا بودی درسته؟
بورا«هوم..
همون پسر ساکته بود،قیافهش خیلی پوکر بود..خیلی خیلی..
جونگکوک«خوشبختم..منم جئون جونگکوکم..راستی..فامیلیت رو سر کلاس نگفتی
بورا«واقعا؟مین بورا هستم
لبخندی زد،نمیتونستم درکش کنم...معلوم نبود چی میخاد
بورا«من برم
جونگکوک«باهم بریم؟
بورا«میخای دنبالم بیا
آروم راه میرفتم و وجودشو پشت سرم حس میکردم،هم قدم با من میومد...یهو یادم افتاد امروز قراره سومین بار بیاره..نگرانی وجودمو پر کرد،ما باند قوی ای نبودیم و هر لحظه ممکن بود رقیب ها لومون بدن...بهرحال رفتم..
«پرش زمانی بعد از مدرسه»
توی راه بودم ک یه دختر جلومو گرفت..قیافش آشنا بود...فک کنم همون دختر قلدر مدرسه ست..
یویی«هوی دختره نبینم دیگه دور و بر کوکم باشی
بورا«هوم.برام مهم نیست میخای چیکار کنی
میخواستم رد شم که موهامو کشید
بورا«خودت خواستی
ی مشت زدم توی دلش و پرتش کرد زمین،گلوشو گرفتم و نزدیک بود خفه شه
بورا«میدونی که میتونم همین الان اینجا بکشمت و هیشکیم نمیفهمه،عین آبخوردن..ولی میتونم ولت کنم و بزارم بری
یویی«و..ولم کن
بورا«دیگه با من حرف نمیزنی فهمیدی؟وگرنه ول کردنی در کار نیست
یویی«ب..با..شه...
ولش کردم،کبود شده بود و گردنشو گرفته بود..کیفمو گرفتم و رد شدم
وارد خونه شدم که با قیافه نگران سومین و سوهی روبرو شدم...
سوهی«دخترم تو باید کار با تفنگو یاد بگیری
بورا«همینجوریشم بلدم
سومین«دفاع شخصی؟البته کار با انواع اسلحه رو باید یاد بگیری
بورا«میگم بلدم
سومین«من که نمیتونم همینجوری باندو بهت بدم
سوهی«یاا..قرار بود نگیی
بورا«یعنی چی که باندو به من بدی؟؟با داد*
part 1
«بورا ویو»
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم،سومین(پدرش)بخاطر اینکه لو نره مجبورم کرده برم مدرسه
روز اوله و اصلا حوصله ندارم،یه شلوار سفید با یه بلوز بگ سفید پوشیدم،موهای درهم ریخته مو مرتب کردم و رفتم بیرون
سومین«صبح بخیر
سوهی«صبح بخیر دخترم
بورا«هوم.
یکمی صبحونه خوردم و رفتم سمت در
سومین«امروز راننده میبرتت
بورا«خودم میرم
درو باز کردم و رفتم،بعد از چند مین رسیدم مدرسه..زیاد دور نبود ولی کل گنگسترا اینجان ک:/بی اهمیت بهشون کلاسمو پیدا کردم و روی میز نشستم...یکم از درسا رو مرور کردم و منتظر شدم تا استاد بیاد،چند مین قبل از اومدن استاد یه پسر ساکت وارد شد،معلوم بود محبوبه چون همه دخترا براش ناز و عشوه میوردن..حالم ازشون بهم میخوره...اومد صندلی بغلی من نشست و ساکت به تخته زل زد..چی انقد فکرشو مشغول کرده؟بهرحال منتظر شدم تا استاد بیاد
«بعد کلاس»
از کلاس بیرون اومدم،از جاهای شلوغ بدم میومد و دخترام ک با آرایش خودشونو کشته بودن..یه جای خلوت پیدا کردم و دراز کشیدم..چشمامو بستم که ینفر اومدو نشست پیشم
کوک«بورا بودی درسته؟
بورا«هوم..
همون پسر ساکته بود،قیافهش خیلی پوکر بود..خیلی خیلی..
جونگکوک«خوشبختم..منم جئون جونگکوکم..راستی..فامیلیت رو سر کلاس نگفتی
بورا«واقعا؟مین بورا هستم
لبخندی زد،نمیتونستم درکش کنم...معلوم نبود چی میخاد
بورا«من برم
جونگکوک«باهم بریم؟
بورا«میخای دنبالم بیا
آروم راه میرفتم و وجودشو پشت سرم حس میکردم،هم قدم با من میومد...یهو یادم افتاد امروز قراره سومین بار بیاره..نگرانی وجودمو پر کرد،ما باند قوی ای نبودیم و هر لحظه ممکن بود رقیب ها لومون بدن...بهرحال رفتم..
«پرش زمانی بعد از مدرسه»
توی راه بودم ک یه دختر جلومو گرفت..قیافش آشنا بود...فک کنم همون دختر قلدر مدرسه ست..
یویی«هوی دختره نبینم دیگه دور و بر کوکم باشی
بورا«هوم.برام مهم نیست میخای چیکار کنی
میخواستم رد شم که موهامو کشید
بورا«خودت خواستی
ی مشت زدم توی دلش و پرتش کرد زمین،گلوشو گرفتم و نزدیک بود خفه شه
بورا«میدونی که میتونم همین الان اینجا بکشمت و هیشکیم نمیفهمه،عین آبخوردن..ولی میتونم ولت کنم و بزارم بری
یویی«و..ولم کن
بورا«دیگه با من حرف نمیزنی فهمیدی؟وگرنه ول کردنی در کار نیست
یویی«ب..با..شه...
ولش کردم،کبود شده بود و گردنشو گرفته بود..کیفمو گرفتم و رد شدم
وارد خونه شدم که با قیافه نگران سومین و سوهی روبرو شدم...
سوهی«دخترم تو باید کار با تفنگو یاد بگیری
بورا«همینجوریشم بلدم
سومین«دفاع شخصی؟البته کار با انواع اسلحه رو باید یاد بگیری
بورا«میگم بلدم
سومین«من که نمیتونم همینجوری باندو بهت بدم
سوهی«یاا..قرار بود نگیی
بورا«یعنی چی که باندو به من بدی؟؟با داد*
- ۵.۵k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط