لایک و کامنت فراموش نشه...

بهار عاشقیـ.پارتـ:1
از زبان شارلوت:
از وقتی که فهمیدم جادوگرم، زندگیم از این رو به این رو شد، مادر پدرم خیلی خوشحال بودند... اونا جادوگر بودند...و من یه اصیل زاده...
شاید عجیب بیاد ولی توی فرانسه چیزی که زیاده جادوگره... فرانسه توی این چند قرن اخیر جز کشورای پر جادوگر حساب میشده...اینجا یه مدرسه جادوگری هم داریم، به اسم بوباتون....ولی من برای هاگوارتز پذیرفته شدم؛نمیدونم شاید دلیلش اینه که مادر پدرم که اهل انگلیس هستن، توی هاگوارتز درس خوندن. هاگوارتز توی یه جزیره ای روی دریای سیاهه
دقیق پریروز ساعت 13:55 نامه هاگوارتز به دستم رسید، دیروز رفتیم کوچه دیاگون، الانم داریم میریم سمت ایستگاه کینگز کراس
از مادر پدرم خداحافظی کردم و رفتم توی یه کوپه نشستم
چند دقیقه بعد:
تق... تق
یه پسر مو مشکی در زد
پسر گفت:میشه بیام تو دوشیزه جوان؟
چه پسر مهربونی! 😂
گفتم:اوه بله بفرمایید
اومد تو و نشست جلوی من و دستشو دراز کرد
پسر گفت:من تام ریدل هستم، سال دومی، از اسلیترین.. خوشحال میشم باهاتون آشنا بشم
بهش دست دادم و گفتم:خوشبختم، منم شارلوت اسمیت هستم، سال اولیم
تام گفت:از آشنایی باهات خوشحالم شارلوت، امیدوارم توی اسلیترین بیوفتی
بعداز یکی دو ساعت رسیدیم هاگوارتز، با تام سوار یه قایق شدیم
گفتم:واییی چقدر قشنگه 🤩این قلعه هاگوارتزه درسته؟
تام گفت:چجوری تو نمیدونی این هاگوارتزه؟ مگه توی قطار نگفتی اصیل زاده ای؟
گفتم:خب ببین آره اصیل زادم ولی من بعداز اومدن نامه ام فهمیدم یه جادوگرم؛ درضمن، من اهل فرانسه ام و چیزی از هاگوارتز نمیدونم