روایت همسر شهید حججی از زندگی 5ساله با شهید
روایت همسر شهید حججی از زندگی 5ساله با شهید
اگر اشتباه نکنم در هجده سالگی ازدواج کردید؟
بله؛ همین طور است. هجده سال و چندماه...
آماده ازدواج بودید یا خیلی ناگهانی وارد دنیای تأهل شدید؟
همیشه طلبش را داشتم؛ طلب مسیر زندگی مهدوی را. مرتب سر نماز دعا میکردم و از خداوند میخواستم کسی را در زندگی من قرار بدهد که حضرت زهرا(س) تاییدش کرده باشد. عجیب روی این دعا اصرار خاصی داشتم و همیشه هم از خدا آن را میخواستم. هرچند برای این طلب زمان تعیین نکرده بودم؛ ولی خدا لطف کرد و خیلی زود مرا به خواسته و آرزویم رساند.
و آقا محسن شد اجابت آن خواسته و آرزویتان؟
بله و جالب اینجاست زمانی که آقا محسن به خواستگاری من آمد، عنوان کرد که او نیز همیشه از خدا همسری را طلب میکرده که نامش هم نام حضرت زهرا(س)، از خانواده سادات و مورد تایید ایشان باشد. اینجا بود که متوجه شدم محسن هم ارادت خاص و ویژهای به خانم حضرت زهرا(س) دارد و از همان ابتدا وساطت حضرت زهرا(س) را در ازدواجمان احساس کردم.
جای دیگری هم متوجه ارادت ایشان به حضرت زهرا (س) شده بودید؟
آقامحسن عجیب حضرت زهرایی و عاشق ایشان بود و همیشه شهادتی مانند حضرت زهرا(س) را طلب میکرد. یادم است یک بار از او پرسیدم شما که شهادت مثل حضرت زهرا(س) را طلب میکنید، یعنی دلتان میخواهد تیر در پهلوی شما بخورد یا بازوی شما ...؟ گفت نه! من از قصه شهادت حضرت زهرا(س)، فقط گمنامیاش را میخواهم.
خب برویم سر موضوع آشنایی. گفتهاید آشناییتان با آقا محسن از مؤسسه شهید کاظمی بوده است!
بله، هردوی ما عضو مؤسسه شهید کاظمی بودیم. بهتر بخواهم بگویم اینکه ما سر سفره شهید حاج احمد کاظمی با هم آشنا شدیم.
پس قبل از اینکه ازدواج کنید، همراه و هم مسیر بودهاید!
همراه و هم مسیر بودیم؛ ولی نه من اطلاع داشتم آقا محسن از بچههای مؤسسه است نه ایشان اطلاعی در مورد فعالیت من در مؤسسه داشتند. قضیه آشنایی ما هم از این قرار است که من و آقا محسن مدتی کوتاه در نمایشگاهی که ویژه شهدای دفاع مقدس راه اندازی شده بود، با هم همکار شدیم و از آنجا بود که آقا محسن من را دید و برای ازدواج انتخاب کرد.
و شما متوجه این قصد آقا محسن شدید؟
نه! فقط روز آخر نمایشگاه بود که آقا محسن کتاب «طوفانی دیگر در راه است» را به من هدیه داد و و از من خواست که آن را به عنوان یادگاری از طرف ایشان داشته باشم. البته من هم کتاب «سرباز سال های ابری» را به آقا محسن هدیه دادم و بعد از یک هفته بود که به همراه خانوادهشان به خواستگاری من آمد.
یعنی همه چیز از مؤسسه شهید کاظمی شروع شد!
بله دقیقا و ما خیلی شهدایی به هم معرفی شدیم.
چطور با مؤسسه شهید کاظمی آشنا و مرتبط شدید؟
خیلی اتفاقی. آن زمان من دبیرستانی بودم و باتوجه به اینکه مؤسسه شهید کاظمی برای عضوگیری سراغ دانش آموزان نخبه در مدارس میرفت، آشنایی و عضویت من هم به همان زمان مربوط میشد. البته فقط عضویت نبود، گرفتن نیرو شرایط و ضوابط خاصی داشت که الحمدلله همه مراحل با موفقیت طی شد و من از همان زمان فعالیتم را در این مؤسسه شروع کردم.
عمده فعالیت مؤسسه شهید کاظمی چیست؟
مؤسسه شهید احمد کاظمی یک مؤسسه فرهنگی تربیتی با جامعه مخاطب دانش آموزان نخبه است و در بخش های مختلفی اعم از علمی، ورزشی، گروههای جهادی، کتاب و فرهنگ کتابخوانی فعالیت میکند.
فعالیت آقامحسن در کدام بخش مؤسسه شهید کاظمی بود؟
آقا محسن در ابتدا بخش ورزشی را انتخاب کرده بود؛ اما بعد از مدتی وارد شاخه جهادی و کتاب و کتاب خوانی شده بود. او بعد از آنکه وارد سپاه شد عصرها به کتابفروشی مؤسسه میرفت و پولی را که از قِبَل این کار به دست میآورد، برای اردوهای جهادی کنار میگذاشت.
خب از شب خواستگاری بگویید... مثل همه خواستگاریهای معمول بود یا تفاوتی داشت؟
شب خواستگاری برعکس همه که در این جلسه حرفهای خاص خاص میزنند، آقا محسن قرآن آورده بود و از تفألهایی که برای ازدواج با من، به قرآن زده بود، میگفت. میگفت من بعد از دیدن شما برای اقدام به خواستگاری و ازدواج تفألهای زیادی به قرآن زدم و در این مورد با خدا مشورت کردم.
آن آیهها و تفألها یادتان هست؟
بله؛ یکی از آن تفألها که این روزها به حکمت آن پی بردهام، مربوط به شب قبل از خواستگاری بود. «گفتیم که مترس که تو بر آنها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت.» (آیه 68 سوره طه) معنای این آیه را شاید آن موقع درک نکردم؛ ولی الان خوب فهمیدهام آن برتری که آن روز قرآن از آن سخن گفت، چه بود.
شب خواستگاری هم به قرآن تفأل زدند؟
بله آن شب هم به قرآن تفأل زدند که اینبار آیه 31 سوره نور آمد: «به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را (از هر نامحرمی) فرو بندند و پاکدامنی ورزند و زیورهای خود را آشکار نگردانند مگر آنچه
اگر اشتباه نکنم در هجده سالگی ازدواج کردید؟
بله؛ همین طور است. هجده سال و چندماه...
آماده ازدواج بودید یا خیلی ناگهانی وارد دنیای تأهل شدید؟
همیشه طلبش را داشتم؛ طلب مسیر زندگی مهدوی را. مرتب سر نماز دعا میکردم و از خداوند میخواستم کسی را در زندگی من قرار بدهد که حضرت زهرا(س) تاییدش کرده باشد. عجیب روی این دعا اصرار خاصی داشتم و همیشه هم از خدا آن را میخواستم. هرچند برای این طلب زمان تعیین نکرده بودم؛ ولی خدا لطف کرد و خیلی زود مرا به خواسته و آرزویم رساند.
و آقا محسن شد اجابت آن خواسته و آرزویتان؟
بله و جالب اینجاست زمانی که آقا محسن به خواستگاری من آمد، عنوان کرد که او نیز همیشه از خدا همسری را طلب میکرده که نامش هم نام حضرت زهرا(س)، از خانواده سادات و مورد تایید ایشان باشد. اینجا بود که متوجه شدم محسن هم ارادت خاص و ویژهای به خانم حضرت زهرا(س) دارد و از همان ابتدا وساطت حضرت زهرا(س) را در ازدواجمان احساس کردم.
جای دیگری هم متوجه ارادت ایشان به حضرت زهرا (س) شده بودید؟
آقامحسن عجیب حضرت زهرایی و عاشق ایشان بود و همیشه شهادتی مانند حضرت زهرا(س) را طلب میکرد. یادم است یک بار از او پرسیدم شما که شهادت مثل حضرت زهرا(س) را طلب میکنید، یعنی دلتان میخواهد تیر در پهلوی شما بخورد یا بازوی شما ...؟ گفت نه! من از قصه شهادت حضرت زهرا(س)، فقط گمنامیاش را میخواهم.
خب برویم سر موضوع آشنایی. گفتهاید آشناییتان با آقا محسن از مؤسسه شهید کاظمی بوده است!
بله، هردوی ما عضو مؤسسه شهید کاظمی بودیم. بهتر بخواهم بگویم اینکه ما سر سفره شهید حاج احمد کاظمی با هم آشنا شدیم.
پس قبل از اینکه ازدواج کنید، همراه و هم مسیر بودهاید!
همراه و هم مسیر بودیم؛ ولی نه من اطلاع داشتم آقا محسن از بچههای مؤسسه است نه ایشان اطلاعی در مورد فعالیت من در مؤسسه داشتند. قضیه آشنایی ما هم از این قرار است که من و آقا محسن مدتی کوتاه در نمایشگاهی که ویژه شهدای دفاع مقدس راه اندازی شده بود، با هم همکار شدیم و از آنجا بود که آقا محسن من را دید و برای ازدواج انتخاب کرد.
و شما متوجه این قصد آقا محسن شدید؟
نه! فقط روز آخر نمایشگاه بود که آقا محسن کتاب «طوفانی دیگر در راه است» را به من هدیه داد و و از من خواست که آن را به عنوان یادگاری از طرف ایشان داشته باشم. البته من هم کتاب «سرباز سال های ابری» را به آقا محسن هدیه دادم و بعد از یک هفته بود که به همراه خانوادهشان به خواستگاری من آمد.
یعنی همه چیز از مؤسسه شهید کاظمی شروع شد!
بله دقیقا و ما خیلی شهدایی به هم معرفی شدیم.
چطور با مؤسسه شهید کاظمی آشنا و مرتبط شدید؟
خیلی اتفاقی. آن زمان من دبیرستانی بودم و باتوجه به اینکه مؤسسه شهید کاظمی برای عضوگیری سراغ دانش آموزان نخبه در مدارس میرفت، آشنایی و عضویت من هم به همان زمان مربوط میشد. البته فقط عضویت نبود، گرفتن نیرو شرایط و ضوابط خاصی داشت که الحمدلله همه مراحل با موفقیت طی شد و من از همان زمان فعالیتم را در این مؤسسه شروع کردم.
عمده فعالیت مؤسسه شهید کاظمی چیست؟
مؤسسه شهید احمد کاظمی یک مؤسسه فرهنگی تربیتی با جامعه مخاطب دانش آموزان نخبه است و در بخش های مختلفی اعم از علمی، ورزشی، گروههای جهادی، کتاب و فرهنگ کتابخوانی فعالیت میکند.
فعالیت آقامحسن در کدام بخش مؤسسه شهید کاظمی بود؟
آقا محسن در ابتدا بخش ورزشی را انتخاب کرده بود؛ اما بعد از مدتی وارد شاخه جهادی و کتاب و کتاب خوانی شده بود. او بعد از آنکه وارد سپاه شد عصرها به کتابفروشی مؤسسه میرفت و پولی را که از قِبَل این کار به دست میآورد، برای اردوهای جهادی کنار میگذاشت.
خب از شب خواستگاری بگویید... مثل همه خواستگاریهای معمول بود یا تفاوتی داشت؟
شب خواستگاری برعکس همه که در این جلسه حرفهای خاص خاص میزنند، آقا محسن قرآن آورده بود و از تفألهایی که برای ازدواج با من، به قرآن زده بود، میگفت. میگفت من بعد از دیدن شما برای اقدام به خواستگاری و ازدواج تفألهای زیادی به قرآن زدم و در این مورد با خدا مشورت کردم.
آن آیهها و تفألها یادتان هست؟
بله؛ یکی از آن تفألها که این روزها به حکمت آن پی بردهام، مربوط به شب قبل از خواستگاری بود. «گفتیم که مترس که تو بر آنها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت.» (آیه 68 سوره طه) معنای این آیه را شاید آن موقع درک نکردم؛ ولی الان خوب فهمیدهام آن برتری که آن روز قرآن از آن سخن گفت، چه بود.
شب خواستگاری هم به قرآن تفأل زدند؟
بله آن شب هم به قرآن تفأل زدند که اینبار آیه 31 سوره نور آمد: «به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را (از هر نامحرمی) فرو بندند و پاکدامنی ورزند و زیورهای خود را آشکار نگردانند مگر آنچه
۴۹.۳k
۳۰ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.