پارت هفتم لحظههایپنهان

پارت هفتم _ #لحظه_های_پنهان

چشمای جیمین یخ زده بود.
اریسا و تهیونگ... فقط چند سانت با هم فاصله داشتن...
با خشم به سمتشون هجوم برد، یقهٔ تهیونگ رو گرفت:
ـ ازش دور شو!

تهیونگ فقط با لبخند کجی جواب داد و دست اریسا رو کشید و از اتاق بیرون برد.
اریسا با وحشت به عقب نگاه کرد:
ـ جیمین...

جیمین فریاد زد و به دنبالشون دوید، اما وقتی به راهرو رسید، اثری ازشون نبود.
تهیونگ اریسا رو به اتاق تاریکی برد. قفل کرد و با صدایی آروم گفت:
ـ وقتشه حقیقتو بدونی.

یه عکس جلوش گرفت.
اریسا با دیدنش نفسش برید:
جیمین کنار یه مرد دیگه، با پرونده‌ای که اسم اریسا روش بود...
چشماش پر از اشک شد.
تهیونگ زمزمه کرد:
ـ اون از اول باهات بازی کرده...

در با شدت باز شد.
جیمین، با چشمای پر از درد، فریاد زد:
ـ دروغه! بهش اعتماد نکن!

اریسا، قلبش تند می‌زد.
بین جیمین و تهیونگ نگاه کرد...
و برای اولین بار... نمی‌دونست باید به کدومشون دل ببنده...

"ادامه دارد"

وقتی انتخاب #بین قلب و حقیقت باشه..
تو کدومو انتخاب #میکنی؟
دیدگاه ها (۳۴)

روز دختر، روز لبخندای ناب و قلبای پاکه… روز فرشته‌هایی که بو...

من #بایسم بی تی اسه👑#اصکییییی ممنوعععععع🚫

بچه ها فیک بزارم؟

بله، من یه آرمی‌ام. اگه این باعث میشه ازم متنفر بشی، بدون که...

تکپارتی نگاه بی رحم-----------------------------------------...

﴿ برده ﴾۱۴. part مادرم نباید انقدر زود از پیشم میرفت تون حق ...

دوفرشتع [غمگین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط