طولانی اماقشنگ !
#طولانی_اماقشنگ!
-[قلب] همون توده كوچيك گوشتى-
-از اول چپ سينه تپيده و بوده-
-ولى؟-
-اون راست سينه اى كه خالى از هر تپشى بود-
-حالا خونه تُ و مغز من حياط خلوت توعه-
-ميدونى هميشه تُ رو تُوى قلبم زندانى ميكنم-
-فك نكنى ميخام كه هيچوقت نرى!-
-نه...!-از اين تلنبار شده هاى هيچ گوشا پره"|-
-فقط ميترسم!-اخه؛
-گوشه'گوشه'مغزم'يه تك تير انداز با يه خشاب پر منتظرته-
[اونجا يه حيات خلوته ممنوعه اس]
-تُ حق ندارى كه تُوى روشنايى روز راحت با يه شلوار مامان دوز توش قدم بزنى-
-حق ندارى كه بخندى،گريه كنى،غذا بخورى و بعد زير سايه درختا يه چرت كوتاه بزنى-
-برقصى،شناكنى،و تمام بعد از ظهر تُوى گلاى رز قرمز مورد علاقمون قدم بزنيو قهوه تلختو مزه كنى-
-ولى ت يه زندانى سركشى كه عاشق ماهه🌙]-
-شباوقتى 🌙 از نيمه ميگذره و تك تيراندازا تُوى چرتن يواشكى تُوى تراس مياى و خيره ب ماه ميشى-
-تُ نميترسى از تنها شدن من،خودت-
-از اون تفنگاى بى رحم-
-انعكاس ماه تُوى عنبيه هاى سیاهت و صدات همه همون حالت خلسه است تُوى مغزم!-
-تُ بى رحم ترين دلرباى اين شهرى-
-وقتى باز برميگرديو همون افسرده تُوى سلول ٢١ ميشى-
-وقتى صبح ميشه و باز اون تك تير اندازا ميفهمن ك از دستشون فرار كردى!-
-با گلوله هاشون مغزمو به گا ميبرن-
-[يه سرى وحشى سركش كه تشنه بوى خون قرمز غليظ تُوى رگات افسار پاره كردند ]-
[مث همون شورش ٤١ روانى تُوى راهرو هاى سفيد و سرد تيمارستان!]
[منم ميشم همون پرستار با دامن كوتاه و موهاى قرمز كه بايد تمام ٤١ نابغه تُوى تيمارستانو اروم كنه و اونا فقط بلدن ك جيغ بزنن]_
پ.ن:اون پرستار حالا خودش چهل و دومین نابغه تیمارستان شده!
-[قلب] همون توده كوچيك گوشتى-
-از اول چپ سينه تپيده و بوده-
-ولى؟-
-اون راست سينه اى كه خالى از هر تپشى بود-
-حالا خونه تُ و مغز من حياط خلوت توعه-
-ميدونى هميشه تُ رو تُوى قلبم زندانى ميكنم-
-فك نكنى ميخام كه هيچوقت نرى!-
-نه...!-از اين تلنبار شده هاى هيچ گوشا پره"|-
-فقط ميترسم!-اخه؛
-گوشه'گوشه'مغزم'يه تك تير انداز با يه خشاب پر منتظرته-
[اونجا يه حيات خلوته ممنوعه اس]
-تُ حق ندارى كه تُوى روشنايى روز راحت با يه شلوار مامان دوز توش قدم بزنى-
-حق ندارى كه بخندى،گريه كنى،غذا بخورى و بعد زير سايه درختا يه چرت كوتاه بزنى-
-برقصى،شناكنى،و تمام بعد از ظهر تُوى گلاى رز قرمز مورد علاقمون قدم بزنيو قهوه تلختو مزه كنى-
-ولى ت يه زندانى سركشى كه عاشق ماهه🌙]-
-شباوقتى 🌙 از نيمه ميگذره و تك تيراندازا تُوى چرتن يواشكى تُوى تراس مياى و خيره ب ماه ميشى-
-تُ نميترسى از تنها شدن من،خودت-
-از اون تفنگاى بى رحم-
-انعكاس ماه تُوى عنبيه هاى سیاهت و صدات همه همون حالت خلسه است تُوى مغزم!-
-تُ بى رحم ترين دلرباى اين شهرى-
-وقتى باز برميگرديو همون افسرده تُوى سلول ٢١ ميشى-
-وقتى صبح ميشه و باز اون تك تير اندازا ميفهمن ك از دستشون فرار كردى!-
-با گلوله هاشون مغزمو به گا ميبرن-
-[يه سرى وحشى سركش كه تشنه بوى خون قرمز غليظ تُوى رگات افسار پاره كردند ]-
[مث همون شورش ٤١ روانى تُوى راهرو هاى سفيد و سرد تيمارستان!]
[منم ميشم همون پرستار با دامن كوتاه و موهاى قرمز كه بايد تمام ٤١ نابغه تُوى تيمارستانو اروم كنه و اونا فقط بلدن ك جيغ بزنن]_
پ.ن:اون پرستار حالا خودش چهل و دومین نابغه تیمارستان شده!
۳۱.۴k
۲۴ آذر ۱۴۰۰